سوسیال ‌دموکراسی

دیوید ای. اپتر [۱] • برگردان: روزبه ذبیحیان•

برای روشن کردن دکترین و کنش سیاسی نهفته در اصطلاح سوسیال‌ دموکراسی می‌توانیم به این بپردازیم که سوسیال‌ دموکراسی چه هست و چه نیست. آلمان، فرانسه،‌ انگلستان،‌ اتریش، نیوزیلند، استرالیا، بلژیک، هلند، اسپانیا، سوئد و دیگر کشورهای اسکاندیناوی همگی دارای پیشینه‌ای قوی در سنت‌ها و احزاب سوسیال‌ دموکراتیک (با عناوین مختلفی چون سوسیالیست، سوسیال‌دموکراتیک یا احزاب کارگری) هستند. برخی از همین احزاب در دوره های مختلف، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، دولت نیز تشکیل داده‌اند. اجرای چند نسل از برنامه‌های رفاهی و اصلاحات اجتماعیِ قانون‌مند، تأثیرات پایداری را نه تنها در الگوی تشکیل دولت از سوی احزاب سوسیال دموکرات، بلکه در نگرش‌های غالب آن‌ها نسبت به مسئولیت اجتماعی به جای گذاشته است. جنبش سوسیال‌ دموکراتیک مهمی نیز در ابتدای قرن بیستم در کشور روسیه وجود داشت که بعدها از سوی بلشویک‌ها سرکوب شد. سوسیال‌ دموکراسی با دامنه‌ی تأثیرگذاری کمتر در کشورهایی چون آرژانتین، کانادا، ایرلند شمالی (حزب سوسیال دموکراتیک و حزب کارگر)، هند و ژاپن نیز وجود داشته است. در این کشورها سوسیال‌ دموکرات‌ها با وجود قدرت انحصاری حزب حاکم لیبرال دموکرات، همچنان نیرومند باقی مانده‌اند و پشتیبانان عمده‌ای در میان زنان، کشاورزان و طبقه‌‌‌ی متوسط دارند.

سوسیال‌ دموکراسی -که اساساً نام های مختلفی چون سوسیالیست، اتحادیه‌ی کارگری و [جنبش] ضد سرمایه‌داری داشت- دارای ریشه‌های مشترک با دیگر جنبش های قرن نوزدهمی طبقه کارگر بود که همگی در حال مبارزه با انواع متفاوت سرکوب های حکومتی بودند؛ بیسمارکی‌ها، نظامی‌گراها، بناپارتیست‌ها، مذهبی‌ها[۲] (کاتولیک یا پروتستان) و دیگر گروه‌ها. هر چقدر آن‌ها در فرآیندهای انتخاباتی و سازمان دهی احزاب سیاسی موفق تر عمل می کردند، و می توانستند در قالب دولت های رفاهی به برخی تغییرات اجتماعی که برایش مبارزه می کردند دست پیدا کنند، خیل بیشتری از سوسیال دموکرات ها از چپ به چپ میانه تغییر موضع می دادند. این انعطاف پذیری تا حدی ناشی از سیالیت سوسیال دموکراسی به عنوان یک دکترین سیاسی بود. سوسیال دموکراسی یک جد بنیادگذار مشخص (مثلا جان لاک، آدام اسمیت یا کارل مارکس) ندارد، اما به احتمال زیاد تبار این جریان که شامل مارکسیسم، سوسیالیسم تخیلی و نوعی از تجدیدنظرطلبی[۳] که بر پایه بینش انگلس (در دهه ۱۸۹۰) بنا شده است و کنش تکاملی سیاسی را متکی به حق رای و [مبارزات] پارلمانی می دانست، انگیزش بیشتری نسبت به شیوه های انقلابی در نیروهای طبقه کارگر ایجاد کرده است.

سوسیال دموکرات های اولیه نسبت به کارگران به عنوان طبقه اجتماعی آینده تعهد مشترکی داشتند و وجه تمایزشان با ژاکوبن‌ها و انقلابیون، بیشتر در روش بود تا اصول اولیه. آنها معتقد بودند که کارگران به عنوان طبقه اجتماعی آینده قادر خواهند بود تا با استفاده از حق رای عمومی و دموکراسی پارلمانی، قدرت اقتصادی و سیاسی را تصاحب کنند و قوه مجریه را به کنترل خود درآورند. با قدرت گرفتن کارگران و متعاقب ملی شدن [صنایع] و برنامه ریزی [جامع حکومتی]، چرخه های کسب و کار[۴] حذف خواهند شد و جنگ و استعمار برخواهند افتاد. سوسیال دموکرات ها، با وجود تفاوت های نظری[۵]، دارای بینش[۶] برابری خواهانه، سکولار و علمی مشابهی هستند که به واقع تفسیری از نظر اجتماعی مسوولانه از سنت روشنگری است.

سوسیال دموکرات‌ها در تضاد آشکار با رویکرد سیاسی حداقل گرای[۷] لیبرال ها، همچنان در سودای یک دولت قوی دموکراتیک هستند. آنها همچنان از قبول نقش بازار به عنوان تنها داور بی طرف امتناع می کنند و سپهر عمومی را بر خصوصی مرجح می دانند. اما در همان حال، راه خود را از سوسیالیزم انقلابی جدا می کنند و بعد از ۱۹۱۹، کمابیش همه احزاب سوسیال دموکرات آشکارا از کمونیزم فاصله گرفته اند. از زمان جنگ جهانی دوم بسیاری از آنها مجبور به پذیرش، و یا حتی ترجیح، نقش بازار به برنامه ریزی، حوزه خصوصی به امور دولتی و سیاست ترجیح رشد به بازتوزیع[۸] شدند.

امروزه سوسیال دموکراسی، به عنوان مهم ترین آلترناتیو دولت های رفاه اجتماعی، با اعتقاد متاخرش به پلورالیزم مدلی قلمداد می شود که می توان نام خط مشی “تعادل در حال حرکت[۹]” به آن داد، که با سیاست جوابگویی، مهار و توازن، انتخابات و قانون مداری، و ارتباط متقابل میان حوزه خصوصی و عمومی همراه است؛ و پیوسته بر توازن مداوم میان اقتصاد و سیاست در چارچوب بازار دوگانه[۱۰] تاکید می کند. در نظریه سوسیال دموکراسی، بازار اقتصادی بیش از آنکه امری مربوط به مالکیت خصوصی در نظر گرفته شود، سازوکاری فرض می شود که اطلاعاتی در اختیار می گذارد که براساس آن مصرف کنندگان و تولید کنندگان درباره نیازها و کمبودهایشان تصمیم گیری می کنند. به همین ترتیب، کارکردهای حوزه سیاست تامین اطلاعاتی است که بر مبنای آن رهبران بر اساس اولویت های دولت و با گزینه هایی از میان برنامه ها و برتری هایشان انتخاب می شوند. در حالی که شهروندان منفرد در آن واحد مصرف کننده و رای دهنده هستند، نکته چنین مدلی این است که بی عدالتی ناشی از فضای اول می تواند در فضای دوم جبران شود، بخش خصوص در خدمت جلوگیری از تمرکز قدرت در بخش عمومی در می آید و بخش عمومی از تمرکز ثروت در بخش خصوصی جلوگیری می کند.

 

اهمیت بیشتری که سوسیال دموکرات ها به برابری و ترتیبات نهادی لازم برای رسیدن به این هدف می دهند دلیل جدایی آنها از طرفداران دولت رفاه اجتماعی است. در نظر آنها ضعف دولت رفاه اجتماعی در نتایج [ناشی از این سیاست ها] است؛ از جمله می توان ترتیبات یک بعدی، طبیعت گذرا و موقتی بودن، استراتژی های بداهه و سرهم بندی شده و شیوه های قانونگذاری زورکی[۱۱] که نتیجه ای جز شکست ندارند را ذکر کرد. به عبارتی، در نظر سوسیال دموکرات ها، اصلاحات دولت رفاهی مفری برای دولت های لیبرالی است تا به جای آنکه به فکر برطرف ساختن دلایل اصلی نابرابری باشند سعی در رفع و رجوع بدترین جلوه های این نابرابری ها نمایند. برعکس، دستور کار سوسیال دموکراسی، کم و بیش، دگرگونی یا فروکاستن اساسی تمرکزهای خصوصی [در حوزه های] مالی، صنعتی و سرمایه ای است. در واقع باور سوسیال دموکرات ها این است که قدرت اینها به حدی زیاد و نقش کسب و کار به میزانی اثرگذار بوده است که وقتی برنامه های جبرانی و اصلاحی در دولت رفاه اجتماعی تکوین می یافت، آنها مانع شدند که بازار خوب کار کند.

سوسیال دموکرات ها بعدتر موضع سرسختانه ای درباره برابری خواهی و ضرورت نابودی ریشه‌های نابرابری اجتماعی اتخاذ کردند. آنها همچنین بر این باورند که برابری بدون دخالت دولت و به نمایندگی از افراد متضرر یا -به خصوص- افراد محروم، شامل اقلیت ها (قومی، مذهبی، نژادی، زبانی) و طبقات اجتماعی، به دست نخواهد آمد. اما، در سال های اخیر تجربه نشان داده است که مداخله [دولت] باعث بوروکراتیک شدن آن و همین امر منجر به شانه خالی کردن این نهاد از پاسخگویی و مسئولیت پذیری در حوزه سیاسی می شود. از همین رو، سوسیال دموکرات ها به اشکال متنوع و کثرت گرای نمایندگی، برابری در محیط کار و خود-مدیریتی[۱۲] علاقه‌مند شدند، با این امید که از طریق چنین مکانیسم هایی تضاد و تعارض گروه های رقیب تبدیل به همکاری شود. نظریه پلورالیستی مدرن و به ویژه نظریه های دموکراسی مشارکتی و متکثر، سویه های سیاسی سوسیال دموکراسی را در ۳۰ سال گذشته گسترش داده اند. (برای مثال اینها را ببینید: داهل ۱۹۵۱ و ۱۹۶۱؛ پولزبی ۱۹۶۳؛ باچراچ ۱۹۶۷؛ پتمن ۱۹۷۰؛ لوکز ۱۹۷۴؛ گولد ۱۹۸۸). در همین حال، سوسیال دموکرات ها پذیرفتند که مطالبه برابری باید متعادل با نیازها و کمبودهای توسعه ای باشد، و سوسیال دموکرات های هلند، اتریش، آلمان، نیوزیلند و اسکاندیناوی نوآوری های جالب توجهی در سیاست هایشان در رابطه با کاهش هزینه های مسکن،‌ شوراهای کارگری و برنامه های نوین آموزشی ارایه دادند.

سوسیال دموکرات ها در رابطه با موضوعات محیط زیستی به احزاب سبز نزدیک شدند (به خصوص در آلمان)، اما در رابطه با مسایل مربوط به انرژی و تسلیحات هسته ای با آنها اختلاف نظر داشتند. از آنجا که امروزه اعضا و رای دهندگان احزاب بیشتر از طبقه متوسط هستند، برخی احزاب نیز برنامه هایشان در قبال مالکیت عمومی را تعدیل ساخته اند، و بیش از آنکه بر تعیین حدود دولت رفاه تاکید کنند، به اصلاح [چنین دولت هایی] متمایل شده اند (هیندس، ۱۹۷۱). سوسیال دموکراسی، همانند دولت رفاه اجتماعی، از اقتصاد کینزی تاثیر بسیاری گرفته است، هر چند مصرف برایشان اهمیت بیشتری نسبت به پس انداز دارد. در مجموع، سوسیال دموکرات ها به اشتراکی کردن ریسک[۱۳] و طرفداران دولت رفاه اجتماعی به شخصی سازی ریسک[۱۴] علاقمندند. برای برخی از سوسیال دموکرات ها دولت با تحریک رشد و پیشگیری از بحران اقتصادی، نقش تعادل بخشی در اقتصاد و سیاست به عنوان مدلی از مدیریت بحران را بر عهده دارد (اوفه، ۱۹۴۸).

اینکه این اصول چگونه کار می کنند را شاید بتوان به بهترین وجهی با چند نمونه نشان داد. در حالی که نه نظریه سوسیال دموکراتیک معتبر و کامل و نه حتی هیچ دولت الگوی سوسیال دموکراتیکی وجود دارد، آلمان، اتریش، سوئد، هلند و چند کشور مشخص دیگر همچون استرالیا می توانند به عنوان نمونه استفاده شوند. نمونه آلمان به خوبی تحول سوسیال دموکراسی از یک دکترین چپ به چپ میانه را نشان می‌دهد. در اوایل دهه ۱۸۶۰ کارگرانی که از لیبرالیسم، انجمن های آموزشی و اتحادیه های صنفی پیشه وران[۱۵] الهام گرفته بودند اقدام به جلب حمایت برای اصلاح قانون اساسی، وحدت ملی، حق رای همگانی برای مردان، آموزش تجارت گرا[۱۶]، موسسات پس انداز[۱۷]، برنامه های تعاونی و تعاونی های تولیدکنندگان کردند. لیبرالیسم اولیه به زودی در مقابل سوسیالیسم تسلیم شد، و دو انجمن کارگری عمده در دهه ۱۸۶۰ ظهور پیدا کرد؛ انجمن عمومی زحمتکشان آلمانی[۱۸]، با تأسی به فردینان لسل[۱۹] و رهبری او، و حزب سوسیال دموکرات کارگران[۲۰] به رهبری آگوست ببل[۲۱] و ویلهلم لیبکنشت[۲۲]، که روابط نزدیکی با مارکس و انگلس داشتند (گاتزمن، ۱۹۸۱، فصل ۱).

در نتیجه ی جنگ فرانسه و پروس دوره ای از افراط گرایی به وقوع پیوست. دو حزب موجود در سال ۱۸۷۵ با هم ادغام شدند و حزب سوسیال دموکراتیک آلمان را شکل دادند، که در عرض دو سال موفق به کسب ۱۲ کرسی در رایشتاگ و نیم میلیون رای شد. این حزب هم همانند دیگر احزاب سوسیالیست و سوسیال دموکرات در فرانسه و جاهای دیگر، همبستگی طبقه کارگر را در برابر تمایلات ملی گرایانه در اولویت قرار داد. سازمان‌های کارگری در سال ۱۸۷۸ با وضع قانون ضد سوسیالیستی ممنوع شدند. با لغو این قانون در سال ۱۸۹۰، حزب سوسیال دموکراتیک آلمان به سرعت توسعه یافت (ککا، ۱۹۸۶، صفحات ۳۵۱-۲۷۸) و در همان سال موفق شد نزدیک به یک و نیم میلیون رای به دست آورد و ۳۵ نماینده به رایشتاگ بفرستد (برونتال، ۱۹۶۱، صفحات ۲۰۱-۲۰۰). برنامه آنها شامل بنگاه مداری[۲۳] لاسالی (همانطور که در برنامه گوتا در سال ۱۸۷۵ گنجانده شده بود)، تاکید بر سوسیالیسم دولتی، روش های سیاسی قانونی، حق رای همگانی، آزادی های مدنی و دموکراسی بود. اما نتیجه ی مستقیم قوانین سرکوبگرانه بیسمارک در برابر سازمان های طبقه کارگر، تغییر جهت آنها به سمت کنش های رادیکال کارگری بود که به صورت برنامه ای مارکسیستی و انقلابی در قالب برنامه ارفورت[۲۴] ۱۸۹۱ اعلام شد. با این حال، دکترین مارکسیستی این برنامه طیف وسیعی را در بر می گیرد؛ از مارکسیسم انقلابی رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت، تا «تمرکزگرایی» کارل کائوتسکی، و تجدیدنظرطلبی ادوارد برنشتاین.

تمام احزاب سوسیال دموکراتیک عضو انترناسیونال سوسیالیستی سرسختانه با جنگ مخالفت می کردند، اما با وجود این مخالفت، که در کنگره هایشان نیز بر آن تاکید می کردند، در سال ۱۹۱۴، سوسیالیست های فرانسه در مجلس نمایندگان و حزب سوسیال دموکراتیک آلمان (SPD) در رایشتاگ به جنگ رای دادند، و صحنه را برای یک جدایی سرنوشت ساز[۲۵] میان سوسیالیست ها و سوسیال دموکرات ها، و سوسیالیسم انقلابی و بلشویسم مهیا کردند (برونتهال، ۱۹۶۱، بخش ۲۱). تا سال ۱۹۲۰ مارکسیسم انقلابی همچنان یک نیروی قدرتمند در حزب سوسیال دموکرات آلمان باقی ماند. در این سال جناح چپ برای تشکیل حزب کمونیست (KPD) دست به انشعاب زد. با ظهور [حزب] ناسیونال سوسیالیسم و تغییر شکل حزب کمونیست به یک حزب استالینیستی، روابط میان تجدیدنظرطلبان حزب سوسیال دموکرات (SPD) و حزب کمونیست (KPD) به شدت بغرنج شد. در دوران نازی، اعضای هر دو حزب مورد آزار و اذیت قرار گرفتند و بسیاری از طرفداران آنها کشته و یا زندانی شدند. بازسازی پس از جنگ جهانی دوم روح تازه ای به حزب سوسیال دموکرات (SPD) دمید و این حزب در کنگره باد گدزبرگ[۲۶] در سال ۱۹۵۹ با پذیرش الگوی بازار آزاد، به طور رسمی از الگوی مارکسیستی -حتی نمونه رقیق شده آن- جدا شد. در حال حاضر حزب سوسیال دموکرات (SPD) به طور عمده از رقابت آزاد اقتصادی در یک اقتصاد «بازار اجتماعی[۲۷]» حمایت و تا حد زیادی مالکیت دولتی بر ابزار تولید را رد می کند (لیپست، ۱۹۹۰).

یکی از مشکلاتی که هنگام بحث درباره سوسیال دموکراسی رخ می دهد این است که اکثر احزاب سوسیال دموکرات از برچسب سوسیالیست استفاده می کنند. به طور مثال در فرانسه، سوسیالیست ها با ترجیح شجره انقلابی و سخنوری درباره ارث بری از ژاکوبن ها مصرانه تلاش دارند خود را از سوسیال دموکراسی دور نگه دارند. تمایل به چپ در اینها بیشتر از مارکسیسم انقلابی ژول گد[۲۸] ناشی شده که در مباینت آشکار با برنامه اصلاح طلبانه یا «امکان گرایانه[۲۹]»ی پل بروس[۳۰] است. در حالی که سوسیال دموکرات های آلمان روش های انتخاباتی را برای دستیابی به سوسیالیزم ترجیح می دهند، برخی سوسیالیست های فرانسوی اعتصاب عمومی را به عنوان سلاحی مسالمت آمیز برای دست یابی به اصلاحات در برابر کنش انقلابی ترجیح می دهند. ماجرای دریفوس در سال ۱۸۹۴ کمک کرد تا گروه های سوسیالیستی مختلف -پرودونیست[۳۱]، مارکسیست، بلانکی[۳۲]، گسدیست[۳۳] و سورلی[۳۴]– تحت لوای ژان ژوره[۳۵] گرد هم آیند. در نتیجه این امر، در سال ۱۹۰۳ سوسیالیست ها با اخذ ۶۰۰ هزار رای، توانستند ۵۰ نماینده به مجلس بفرستند، و امکان به وزارت رسیدن الکساندر میلران[۳۶] به عنوان اولین وزیر سوسیالیست را مهیا ساختند. گسدیست ها توجه خاصی به اصلاحات شهری معطوف کردند و کرسی های بسیاری در شوراهای شهری به دست آوردند. سال ۱۹۱۹ زمان جدایی اجتناب ناپذیر میان سوسیال دموکرات ها و کمونیست ها بود که در کنگره  شهر تور رخ داد. لئون بلوم[۳۷]، ژان لونگه[۳۸] و پل فوره[۳۹] حزب سوسیالیست را حول روزنامه ژان لونگت[۴۰] به نام مردم[۴۱] شکل دادند و کمونیست ها هم حول سازمان ژان ژوره به نام اومانیته[۴۲] سازمان یافتند. پس از دوران کوتاه نخست وزیری لئون بلوم و دولت جبهه مردمی[۴۳] در سال ۱۹۳۶، سوسیال دموکراسی تا سال ۱۹۷۰ دچار رخوت شد تا این که در این سال عمدتا با هزینه حزب کمونیست شروع به احیای مجدد کرد. با این حال تا زمان ریاست جمهوری فرانسوا میتران[۴۴] به سال ۱۹۸۱، همچنان خارج از حوزه قدرت باقی ماند.

سوئد، بدون شک سابقه ای طولانی به عنوان یک الگوی دولت سوسیال دموکراتیک دارد که نمایانگر راه «سوم» یا میانه است. حزب سوسیال دموکرات در سال ۱۸۹۹ تحت رهبری یالمار برانتینگ[۴۵] (یک مارکسیست ارتدوکس که بعدها نخستین نخست وزیر سوسیالیست شد) ایجاد و به سرعت تبدیل به یک نیروی مهم و تاثیر گذار شد. خاستگاه نخستین سوسیال دموکراسی سوئد همانند همتای آلمانی اش در منتهی الیه چپ قرار داشت، و اساسا همین امر است که منجر به بی طرفی دائمی سوئد شده. دولت‌های متوالی سوسیال دموکراتیک ( که از دهه ۱۹۳۰ فقط یک وقفه کوچک در آن وجود داشته) با تاثیر از انقلاب روسیه، هیچ وقت پراگماتیسم را به ایدئولوژی و رشد را به برابری ترجیح ندادند (در کنفرانس معروف زیمروالد[۴۶] در سال ۱۹۱۵، موضع بسیار نیرومندی بر روی این اصل اتخاذ شد). همین امر باعث شده تا کشور سوئد که برای مدت ها بهترین برنامه های رفاه اجتماعی در بین دولت‌های مدرن را داشته است، پایین ترین میزان مالیات از شرکت های بزرگ بین کشورهای حاضر در OECD (سازمان همکاری اقتصادی و توسعه) و در همان حال نرخ مالیات بر درآمد، امنیت اجتماعی و مالیات بر ارزش افزوده بسیار بالایی نیز داشته باشد (لیپست، ۱۹۹۰). همچنین طرح هایی برای مشارکت کارگران در تصمیم گیری های صنعتی اتخاذ گردیده که البته موفقیت کمتری نسبت به آنچه پیش بینی می شد در برداشت. (تینگستن، ۱۹۷۳؛ مینر، ۱۹۷۸؛ اولسن، ۱۹۹۲).

شاید بتوان گفت حزب سوسیال دموکرات اتریش بیشتر از بقیه پایبند به تئوری است. این حزب که در سال ۱۸۸۸ تشکیل شد، در طی ده سال توانست یک-سوم آرا و ۸۷ کرسی مجلس را بدست آورد. مارکسیسم اتریشی را می توان بدیلی اساسی برای لنینیسم در نظر گرفت. در طول جنگ جهانی اول، حزب بین ویکتور آدلر[۴۷]، رهبر حزب که ترجیح می داد از کارگران اتریشی حمایت کند تا کارگران سراسر عالم، و پسرش فردریک که مبارز ضد جنگ بود، تقسیم شد. پس از جنگ، سوسیال دموکرات ها موفق به کسب مناصب اداری در شهرهای عمده متعددی شدند و مشخصا، شهر وین تبدیل به ویترینی برای برنامه های بسیار موفق آنها در آموزش و پرورش، بهداشت عمومی، ارائه امکانات تفریحی و طرح های جدید برای مسکن کارگران شد. سوسیال دموکرات ها در دهه ۱۹۲۰ بزرگترین حزب مخالف و پس از جنگ جهانی دوم قدرتمندترین حزب ملی بودند.

اتحادیه سوسیال دموکرات هلند در سال ۱۸۷۸ تحت رهبری دوملا نیوونهوئیس[۴۸] تشکیل شد که در انتخابات سال ۱۸۸۸ به پارلمان هلند[۴۹] راه یافت. حزب توانست به موفقیت مداوم و پایداری دست یابد. در سال ۱۸۹۷ آنها ۱۳،۰۰۰ رای دهنده و سه نماینده مجلس داشتند، اما یک سال بعد از آن تعداد رای دهنده هایشان به ۱۴۴ هزار و نمایندگان مجلس به ۱۹ نفر رسیده بود. اما حزب با این استدلال که این امر به معنی سازش با سرمایه داری تلقی می گردد، از ورود به یک دولت ائتلافی خودداری کرد. از زمان جنگ جهانی دوم، [جریان] سوسیال دموکراسی در هلند مسئول برنامه های مفصل رفاهی بوده است و آنها چنان سرگرم گروه های کمتر برخوردار بوده اند که امروزه هلند (و نه سوئد) به عنوان الگوی نمونه دولت سوسیال دموکراتیک شناخته می شود.

حزب کارگر بریتانیا یک مورد متفاوت و نسبتا گیج‌کننده است. ریشه های این حزب تا حد قابل ملاحظه ای متفاوت از احزاب سوسیال دموکراتیک اروپایی است. برخی، ریشه های آن را در افراط گرایی اوانجلی[۵۰] قرن هفدهم (لولرها[۵۱]، دیگرها[۵۲]) جستجو می کنند و‌ برخی آن را به اوونیست های[۵۳] متاخر، جنبش صومعه و منشورگرایی[۵۴] منسوب کرده اند. اصلی ترین تشکیلات طبقه کارگر در این حزب، مربوط به حزب مستقل کارگر[۵۵] به رهبری کیر هاردی[۵۶] بود که بیشترین پشتیبانی را از معدنچیان بریتانیا دریافت می کرد. سوسیال دموکراسی مدرن بریتانیا به خوبی در انجمن فابیان[۵۷] متجسم می شود که در سال ۱۸۸۳ تاسیس شد و رسما عدم وابستگی خود به هر نوع حزبی را اعلام کرد. فابیان ها نقش سیاسی منحصر به فردی ایفا کردند. آنها در نشریات کارگری شان که در شمارگان بالایی منتشر می شد به تحقیقات تجربی گسترده ای دست می زدند و شرایط کارخانه ها، دولت محلی، سرمایه گذاری عمومی، خانه سازی، شرایط محرومین، آموزش، استعمار و موارد مشابه را مورد بررسی قرار می دادند. آنها تاثیر قابل ملاحظه ای بر سیاست های حزب کارگر گذاشتند و برنامه شان برای کار و نظم جدید اجتماعی، که درست بعد از جنگ جهانی اول منتشر شد، به ایجاد چارچوبی اولیه منجر شد که تا دوران اخیر تغییر جدی و مهمی در آن رخ نداد. بخش زیادی از این برنامه نیز در قالب قانون به تصویب رسید؛ از جمله حداقل رفاه در سطح ملی، ملی شدن معادن، راه آهن، خدمات رفاهی و بیمه و به کارگیری مجدد مازاد درآمد در جهت منافع مشترک و مالیات بر درآمد پلکانی.

جریان کمتر مورد توجه، اتحادیه شبه آنارشیستی سوسیالیستی ویلیام موریس[۵۸]، و دسته ای مارکسیستی به نام فدراسیون سوسیال دموکراتیک هنری میرز هیندمن[۵۹] بود که در سال ۱۸۸۵ تاسیس شد و هدف آن مالکیت جمعی بر ابزار تولید، دولت دموکراتیک و برابری اجتماعی و اقتصادی بین زن و مرد بود؛ دختر کارل مارکس، النور[۶۰] نیز از اعضای این گروه بود (بیر، ۱۹۴۸).

حزب کارگر از زمان اولین ائتلافش در مجلس در ۱۹۰۶ آشکارا با سوسیال دموکرات های اروپایی مقایسه می شد و این مقایسه بیشتر از جنبه های عملی[۶۱] و واقع گرایانه[۶۲] بود تا نظری[۶۳] و ایدئولوژیک. آنها تا پیش از جنگ دوم جهانی کارنامه درخشانی نداشتند، و برای اولین بار در سال ۱۹۲۴زیر نظر رامسی مک دونالد[۶۴] در «انتخابات خاکی[۶۵]» به قدرت رسیدند. سوسیال دموکراسی اما پس از جنگ آنچنان با موفقیت خود را تثبیت کرد که دولت های محافظه کار بعدی قادر به جرح و تعدیل [اثرات برنامه های] آن نبودند؛ مگر تا زمان به قدرت رسیدن مارگارت تاچر که با برنامه خصوصی سازی و واگذاری[۶۶] در دهه ۱۹۸۰ به قدرت رسید. از سال ۱۹۷۵ تضاد میان جریان چپ و راست در حزب کارگر شدت یافت و دست آخر در سال ۱۹۸۱ منجر به انشعاب در این حزب و تشکیل حزب سوسیال دموکرات در اتحاد با حزب لیبرال شد. به هر حال، پس از یک سری موفقیت های اولیه، از آنجا که این حزب هیچ پایه قدرت مشخصی نداشت و چیزی جز حزبی «رسانه ای» نبود، جایگاهش رو به افول گذاشت. (پریدهام، ۱۹۸۸، صفحات ۵۶-۲۲۹).

سوسیال دموکراسی در استرالیا و غرب کانادا، برخلاف ایالات متحده که از ۱۹۱۲ دائما در حال افول بوده، نقش بسیار مهمی داشته است (وینستین، ۱۹۶۷). سوسیال دموکراسی که تا پیش از شکاف میان بلشویک ها و منشویک ها تاثیر رادیکال عمده ای در روسیه داشت، از سال ۱۹۲۲ [از عرصه سیاسی آن کشور] حذف شد. هر چند حزب فعلی کمونیست روسیه ادعا می کند که سوسیال دموکرات است، اما کاملا روشن نیست که این تلاش تا چه حد برای برقراری مجدد حزب به عنوان یک ابزار «سوسیالیسم نومنکلاتور[۶۷]» است.

کمابیش همه احزاب کمونیست سابق در شرق اروپا، با وجود تفاوت های چشمگیری که در برنامه ها و اولویت های شان دارند، در حال حاضر مدعی سوسیال دموکراتیک بودن هستند. بیشتر این احزاب با وجود پذیرش قواعد و چارچوب های دموکراتیک، رقابت احزاب، انتخابات و اصلاحات بازار، در برابر خصوصی سازی سریع شرکت های بزرگ دولتی موضع منفی دارند و نسبت به تاثیر بازار [آزاد] احساس نگرانی می کنند. فراتر از این، با وجود محدودیت های شدید مالی، آنها همچنان نسبت به ارائه خدمات اجتماعی اولیه متعهد باقی مانده اند. به صورت کلی، در مقایسه با سوسیال دموکراسی غربی، اینها به دولت قوی، بوروکراتیک، مدیریتی و مداخله گر اعتقاد دارند، نه اینکه فقط یک جایگزین برای هرج و مرج اقتصادی شبیه آنچه در روسیه حاکم است که خود نتیجه طرح های خیلی سریع و دم دستی برای خصوصی سازی بوده است، باشند.

سوسیال دموکراسی معاصر، بر خلاف پیشینه خود، هیچ تعریف و ایدئولوژی روشنی ندارد. با توجه به شرایط سیاسی روز، خود را باز تعریف می‌کند، و سیاست هایش بر اساس میزان پشتیبانی که در صندوق های رای دریافت می کند، دایما در تغییر است. همچنین خود را به نحوی با چیزهایی که نیست، تعریف می‌کند. به عنوان مثال فرانسه، آلمان و کشورهای اسکاندیناوی رویکردی کاملا متفاوت نسبت به دولت رفاه اجتماعی رایج در ایالات متحده و با تفاوت کمتری نسبت به بریتانیا که طرفدار «انصاف» اجتماعی[۶۸]، مشارکت کارگران در صنعت و تدارک خدمات اجتماعی است، در پیش گرفته اند. امروزه طیف کشورهایی که دولت سوسیال دموکراتیک دارند بسیار گسترده است و تقریبا چهارده تا از نوزده کشور اروپای غربی که مشمول ۸۸ درصد از جمعیت کل این قاره می شود تحت لوای سوسیال دموکراسی قرار دارند. همچنین مرزبندی آشکاری بین دولت های میانه رو، مشخصا بریتانیای کبیر و چپ میانه، مشخصا فرانسه قابل تشخیص است.

اینکه چگونه این گرایشات مختلف با هم مواجه خواهند شد تا حد زیادی به سیاست های ملی مربوط است. اکنون [هر کدام از] آنها مترصد سردمداری اتحادیه اروپا هستند، و این در حالی است که پرسش از چرایی و چگونگی اجرای مقررات اجتماعی الزام آور بر کشورهای عضو همچنان مورد بحث است. به طور کلی سوسیال دموکرات ها یک «اروپای اجتماعی[۶۹]» را ترجیح می دهند. مخالفان آنها اما، از عدم انعطاف بوروکراتیک، هزینه های بالاسری اجتماعی زیاد و از دست رفتن آزادی عمل محلی و فردی می ترسند. در این زمینه ها مسائلی مانند استقلال ملی، و همچنین میزان، مقیاس و درجه مناسب اختیار محلی، تبدیل به موضوعی سیاسی و فنی شده اند. در واقع تضادی وجود دارد میان خواسته ی مسئولیت و برابری همگانی و هراس از بوروکراسی متمرکز در مرکز و ناکارآمدی و بی حاصلی خدمات. همچنان که بهداشت و درمان، آموزش و پرورش و دیگر خدمات اساسی به صورت تصاعدی گران می شوند و مسئولیت کمتری نسبت به نیازهای عمومی وجود دارد، این هم هست که چنین مشکلاتی بر دولت های بزرگ تر سوسیال دموکراتیک اثر پررنگ تری دارد تا بر نمونه های کوچک تر. هر چقدر دیگر هم درباره سوسیال دموکراسی گفته شود، در این امر شکی نیست که تا به حال هیچ تجربه مشخصی برای سوسیال دموکراسی وجود نداشته است. با این حال، همچنان که سوسیال دموکراسی، به عنوان محصول تکامل طولانی در رادیکالیسم اروپا، به سمت مرکز طیف سیاسی نقل مکان می کند، خود را به عنوان جایگزین اصلی برای دولت رفاه اجتماعی تثبیت کرده است.

 

لطفاً در نقل و ارجاع به مطالب، با ذکر نام آبسکورا و مشخصات تهیه‌کنندگان مطالب، حقوق ما را محترم بشمارید.

 

[۱] David E. Apter. The Blackwell Dictionary of Modern Social Thought. Edited by William Outhwaite, Second Edition, 2006

[۲] clercial

[۳] revisionism

[۴] Business Cycle

[۵] Doctrinal Variation

[۶] vision

[۷] minimalism

[۸] growth-first redistribution-later

[۹] moving equilibrium

[۱۰] double market

[۱۱] grudging

[۱۲] self-management

[۱۳] collectivization of risk

[۱۴] Individualization of risk

[۱۵] craft guilds

[۱۶] trade-oriented education

[۱۷] savings institutions

[۱۸] General Association of German Workingmen

[۱۹] Ferdinand Lassalle

[۲۰] Social Democratic Workers’ Party

[۲۱] August Bebel

[۲۲] Wilhelm Liebknecht

[۲۳] corporatism

[۲۴] Erfurt Programme

[۲۵] decisive

[۲۶] Bad Godesberg

[۲۷] social market

[۲۸] Jules Guesde

[۲۹] possibilist

[۳۰] Paul Brousse

[۳۱] Proudhonist

[۳۲] Blanquist

[۳۳] Guesdeist

[۳۴] Sorelian

[۳۵] Jean Jaures

[۳۶] Alexandre Millerand

[۳۷] Leon Blum

[۳۸] Jean Longuet

[۳۹] Paul Faure

[۴۰] Jean Longuet

[۴۱] Le Populaire

[۴۲] L’Humanite

[۴۳] Popular Front government

[۴۴] Franqois Mitterrand

[۴۵] Hjalmar Branting

[۴۶] Zimmerwald

[۴۷] Victor Adler

[۴۸] Romela Nieuwenhuis

[۴۹] States General

[۵۰] evangelical radicalism

[۵۱] Leveller

[۵۲] Digger

[۵۳] Owenite

[۵۴] Chartist

[۵۵] Independent Labour Party

[۵۶] Keir Hardie

[۵۷] Fabian

[۵۸] William Morris

[۵۹] H. M. Hyndman

[۶۰] Eleanor

[۶۱] practical

[۶۲] pragmatic

[۶۳] doctrinal

[۶۴] Ramsay MacDonald

[۶۵] Khaki election

[۶۶] devolution

[۶۷] nomenklatura socialism

[۶۸] Social fairness

[۶۹] social Europe

اشتراک‌گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *