بررسی کتاب «یمن در بحران: خودکامگی، نولیبرالیسم و فروپاشی یک دولت»[۱]، هلن لاکنر[۲]، انتشارات ساقی، لندن، ۲۰۱۷ •
طارق علی • برگردان: سعید انورینژاد •
نیو لفت ریویو، شمارهی ۱۱۱، می و جون ۲۰۱۸
برخی خصوصیات عام استعمار دوبارهی جهان عرب، به آن شیوهی امپریالیستی که با جنگ اول خلیج [فارس] در سال ۱۹۹۱ همچون یک تمرین و دستگرمی ظالمانه آغاز شد، اکنون آشکارا قابل مشاهده است. تصور تعداد زیادی [از ناظران] این بود که پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، از چنگال آمریکا خلاص میشوند. آنها چنین میاندیشیدند، زیرا آرزو میکردند در واقعیت نیز همین اتفاق بیافتد. با اینحال در عمل، آمریکا حملهی بیرحمانه و بیامانی را نسبت به آن دسته از حاکمیتهای ملی که هنوز در خاورمیانه پابرجا بودند آغاز کرد. کشورهایی که حاضر به تسلیم بیقید و شرط به هژمونی آمریکا، که آن را مستقیما و یا از طریق وابستگان محلی خویش تحمیل میکرد، نبودهاند، در حال تحمل فشارهای ویرانگری هستند. تغییر رژیمها با تخریبهای وسیع و کشتار گسترده و پارهپاره ساختن کشور از طریق [گروههای] قومی و مذهبی و ورود شرکتهای عظیم -که بعضیهاشان مشغول بازسازی شهرهای منهدم شده از بمبارانهای [جنگندههای] آمریکایی و متحدان اروپاییاش شدند و بقیه نیز به دنبال پول نفت رفتند- همراه بوده و همهی اینها در دلِ یک آشوب وسیع سیاسی رخ میدهد که با نظارت دقیق ارتشهای آمریکا و اسراییل به اجرا درمیآید
بهار عربی که از نظر میزان [مشارکت مردم] قوی ولی به لحاظ سیاسی ضعیف بود، نتوانست این دینامیسم مخرب را متوقف سازد. با کالبدی بیجان از ناسیونالیسم عرب که به تعفن شدید دچار شده بود و با اپوزیسیونی عمده مانند اخوانالمسلمین که سخت محتاج توافق با آمریکا بود، قیام سال ۲۰۱۱ به راحتی توسط آمریکاییها مصادره شد تا از آن طریق اهداف خود را در این منطقه پیش ببرند.
جنگ ویرانگر یمن، با وجود بسیاری از جنبههای ملی نادر و خاص خویش، باید در همین کانتکست مورد توجه قرار بگیرد. در سه سال گذشته ائتلاف نظامی به رهبری عربستان سعودی و امارات متحده عربی برای آنکه ۲۷ میلیون ساکن این کشور کوهستانی و بسیار خشک را که ۷۰% مایحتاج غذاییشان از خارج تامین میشود وادار به پذیرش دستورات قدرتهای خارجی کنند، با پشتیبانی بسیار حیاتی دیپلماتیک، لجستیک و اطلاعاتی اوباما و ترامپ به ویران کردن این فقیرترین کشور خاورمیانه و انهدام زیرساختهای آن و محاصرهی بنادرش پرداختند.
کتاب «یمن در بحران» نوشته هلن لاکنر با توصیفی دهشتناک از خرابیهایی که آنها به وجود آوردند شروع میشود. «یمن در میانهی سال ۲۰۱۷ با فاجعهی انسانی تمامعیاری دست و پنجه نرم میکند. نخستین قحطی این کشور پس از دههی ۴۰ میلادی و بدترین اپیدمی وبا در جهان در این کشور در حال وقوع است.» مداخلهی خارجی در حالی بر وخامت این جنگ داخلی افزوده که پیامدهایی چون قحطی و شیوع وبا بیسابقه و در عینحال اجتنابپذیر بودند.
لاکنر برای شرح آنچه طی گذار از امیدواری و مبارزهی مردم جمهوری دموکراتیک یمن در دههی ۷۰ به ویرانهی نولیبرال کنونی در هیأت جمهوری یمن رخ داده، مسیری طولانی را پیموده است. او که محقق مؤسسهی خاورمیانه در دانشکدهی مطالعات شرقی و آفریقایی (سواس، SOAS) و مشاور مستقل توسعهی محلی است، به عنوان انسانشناسی جوان که در سواس تحصیل کرده بود به عدن، پایتخت جمهوری دموکراتیک خلق یمن (PDRY) رفت و مدتی طولانی در این کشور زندگی و مطالعه کرد. لاکنر در این مدت زبان عربی خود را بهبود بخشید و مشغول کار میدانی در تنها دولت سوسیالیست جهان عرب شد. در سال ۱۹۸۵، ارزیابی همدلانه اما نه خالی از جوانب انتقادی خود را، به نام «جمهوری دموکراتیک یمن، پایگاه توسعهی سوسیالیستی در جهان عرب» منتشر کرد. او همچنین مطالعهی دقیقی را دربارهی همسایهی قدرتمند یمن با عنوان «خانهای روی شن؛ اقتصاد سیاسی عربستان سعودی» در سال ۱۹۸۵ به چاپ رساند؛ اثری که به تعبیر خودش به رفاه مردم عربستان سعودی «از منظر خود مردم» و نه از منظر سرمایهداری غربی مینگریست.
سرگذشتی پرفراز و نشیب و انباشته از تجربههایی اینچنین، علت واقعی و پنهان وضعیت ژئوپولیتیک بیهمتای یمن کنونی است؛ وضعیتی مشتمل بر تضادهای سیاسی، ساختار اقتصادی و فراتر از همهی اینها، مردم یمن که لاکنر در شرح خویش به همهی آنها میپردازد. او به میزان خوبی و از برخی جنبهها حتی بهتر از دار و دستههایی که در واشنگتن و کاخ سفید نشستهاند یا عاملان موساد و آن اشباح ریاضنشین «جامعهی جهانی»، یمن را میشناسد. کتاب «یمن در بحران» با شکیبایی رد شبکههای پیچیدهی تاثیرگذاری و رقابت را که در ایجاد ریسمان آگاهی ملی یمنیها تاثیرگذار هستند پی میگیرد؛ ریسمانی که مداخلهی نظامی خارجی اکنون آن را از هم گسسته است.
در شبهجزیرهای که پر از امیرنشینهای کوچک و حقیر و تخم و ترکههای نازپروردهی آلسعود است، یمن همیشه جایگاهی برجسته و متفاوت از دیگران داشته است. در یمن به مدت بیش از نیم قرن حکومتی جمهوری وجود داشت که تا سال ۱۹۹۰ دو دولت بر آن حاکم بودند. در شمال، ملیگرایان ناصری در سال ۱۹۷۰ بعد از نبردی تراژیک بر امامتیهای مستظهر به پشتیبانی عربستان سعودی پیروز شدند. در جنوب هم کمونیستها و سوسیالیستها، بریتانیاییها را از شهر بندری عدن که مشرف بر دهانهی دریای سرخ و تنگه بابالمندب است بیرون کردند. رقابتهای جنگ سرد برای یمن این حاصل را داشت که هم غرب و هم اتحاد جماهیر شوروی کمکهای فراوانی برای تحکیم زیرساختهای نیرومند اجتماعی در هر دو قلمرو برسانند. همچنین پول ارسالی از بیش از یک میلیون یمنی در خارج از کشور نیز، که بیشترشان هم در عربستان کار می کردند، کمک قابل ملاحظهای به حساب میآمد.
جمهوری دموکراتیک خلق یمن با انجام اصلاحات ارضی و استقرار آموزش همگانی در راه برداشتن موانع پیشرفت زنان گام برداشت. سالها بعد از سقوط این رژیم، در دیدارم از عدن، تعدادی از زنان یمنی را دیدم که افسوس رژیم سابق را میخوردند و از فشار مجددی که برای استفاده از حجاب به آنها وارد میشد عصبانی بودند. مروری که لاکنر در کتاب «یمن در بحران» از گذشته انجام میدهد با خاطرات آن زنان همنوایی دارد؛ «زندگی مردم عادی وضعیت عادلانه و خوبی داشت، شغلهای خوبی داشتند و درآمدشان به میزانی بود که هم زندگی متعارف قابل قبولی برایشان فراهم میساخت و هم اینکه تغذیه مناسب و تامین ضروریات زندگی برایشان ممکن میشد.» و البته همهی اینها منوط به توجه به یک نکتهی باریک بود: «درگیری در سیاست در آن دوران به صلاح آدمها نبود و میتوانست به صورت جدی زندگی و آتیهی آنها را به خطر اندازد.»
فروپاشی جمهوری دموکراتیک خلق یمن در پایان دههی ۱۹۸۰ همانند فروپاشی پشتیبانانش در بلوک سوسیالیستی بود، هر چند صورتی دراماتیکتر داشت. دو دستهی رقیب که متعلق به دو طایفهی متفاوت بودند و برای دستیابی به قدرت با یکدیگر مبارزه میکردند، به کمیتهی مرکزی حمله بردند. فروپاشی رژیم کمونیستی یمن در پایان جنگ سرد به رهبران کارکشته نیمهی دیگر کشور که در مسیر سرمایهداری گام بر میداشتند این امکان را داد که شرایط [مطلوب خود برای] اتحاد ملی را دیکته نمایند. پایتخت جمهوری متحد یمن، شهر صنعا شد که در شمال قرار داشت و علی عبدالله صالح که از سال ۱۹۷۸ رهبر حیلهگر و سرکوبگر یمن شمالی و در دههی ۱۹۶۰ سربازی کارآزموده در مبارزات علیه امامتیها بود، به عنوان رییسجمهور انتخاب شد.
هنوز چند ماهی از تشکیل دولت جدید در ۲۲ می ۱۹۹۰ نگذشته بود که دولت بوش در واشنگتن کارزار عظیمی برای جلوگیری از پیوستن یمنیها به حزب بعث عراق در حملهاش به کویت برپا کرد. حملهای که آمریکاییها با وجود عصبانیت ظاهری و ریاکارانهشان، هر فرصتی که برای جلوگیری از آن وجود داشت را رد کردند. صدام متحد صالح و به خاطر مواضع ضد آمریکایی و همدردیهایش با فلسطینیان در میان یمنیها محبوب بود. تنها کشورهایی که به قطعنامهی ارایه شده در شورای امنیت که مجوز حمله به بغداد را به آمریکا میداد، رای منفی دادند کوبا و یمن بودند. واکنش محنتبار وزیرخارجه آمریکا، جیمز بیکر، به جسارت یمن که سیاست خارجی مستقلی در پیش گرفته بود، این گونه بیان شد: «این رای گرانترین رایی بوده است که آنها اتخاذ کردهاند.» آمریکاییها فورا برنامه کمک ۷۰ میلیون دلاری خود را به طور کامل قطع کردند و سعودیها، صدها هزار نیروی کار مهاجر یمنی در آن کشور را که زندگی خانوادههای بیشماری در آن کشور به درآمد آنها وابسته بود اخراج کردند.
اقتصاد یمن با از دست دادن حمایتهای خارجی، وارد بحرانی پردامنه شد. GDP این کشور، از سال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۵ هر سال کاهش یافت. به علاوه صالح با شورش جداییطلبان در جنوب روبرو شد که از سعودیها تامین مالی میشدند. مردم جنوب کشور در تمام سطوح احساس محرومیت میکردند. صالح پس از سرکوب آنها تقاضای کمک مالی از صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی کرد. سلسلهای از برنامههای تعدیل ساختاری بر فقرا تحمیل شد و هیچ کاری برای تقویت بخش تولیدی انجام نشد. در حالی که عایدات ناشی از کمکها و سرمایهگذاریهای خارجی به وسیله دولت آمریکا دزیده میشد، شرکتهای آمریکایی به دنبال راههای دیگری بودند. همه شغلهای خوب و قراردادهای جذاب به نزدیکان صالح داده میشد؛ لاکنر می نویسد که «هیچ کسب و کاری بدون مشارکت این گروه و سهمبری آنها از سود حاصله امکانپذیر نبود.»
با پیش آمدن وقایع ۱۱ سپتامبر، دخالت نظامی آمریکا در خاورمیانه افزایش پیدا کرد. صالح با غنیمت شمردن فرصت به واشنگتن رفت تا القاعده را محکوم سازد و حمایت همهجانبهی بوش پسر را جلب کند. در بازگشت، او یک کمک مالی ۴۰۰ میلیون دلاری را در ازای میزبانی نیروهای ویژه آمریکا و موافقت با انجام حملات هوایی هواپیماهای بدون سرنشین که از پایگاه نظامی آمریکاییها در جیبوتی به پرواز در میآمدند دریافت کرد. در همان سال اولین حملهی هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی در خارج از افغانستان، در یمن انجام گرفت که منجر به کشته شدن ۶ نفر که ادعا میشد از اعضای القاعده و یکی از آنها احتمالا رهبر حمله به ناو آمریکایی USS Cole در سال ۲۰۰۰ بود، شد. با کاهش شدید فعالیت القاعده، دولت بوش توجهش به یمن کاهش یافت. صالح که دلواپس از دست دادن پولهای واریزی بود، مدام بر این امر پافشاری میکرد که کشورش همچنان مورد تهدید تروریستهاست. و گویی فرار دسته جمعی جنگجویان القاعده از یک زندان در صنعا که پس از حملهای ناگهانی به زندان رخ داد، خود نشانهای بر این امر بود. چهار توریست اهل کرهجنوبی هم در حین بازدیدشان از شهر باستانی شیبام، همان شهری که پازولینی فیلم شبهای عربی خود را در آنجا ساخته بود، به همراه راهنمایشان به وسیلهی یک مهاجم انتحاری کشته شدند.
با وجود این خشونتها، در خلال سفرم به این کشور در سال ۲۰۱۰، بسیاری از افرادی که با آنها صحبت کردم، چه با ماموران عالیرتبهی کشوری و چه در صحبتهای غیر رسمی، تاکید داشتند که حضور القاعده در این شبهجزیره بسیار محدود است. عبدالکریم الاریانی که پیش از این نخستوزیر بود و اکنون مشاور صالح است، در واکنش به تقاضای من که میزان تخمینی نیروهای القاعده در شبه جزیره عرب (AQAP) را اعلام کند، لبخندی موذیانه تحویل من داد. حدسم این بود که آنها سیصد تا چهارصد جنگجو باشند، اما او گفت «حداکثر، نه اینقدر زیاد، آمریکاییها خیلی اغراق میکنند. ما مسایل واقعی و مهمتری داریم.» در هنگام بازدیدم از شیبام در مرکز یمن از شهردار آنجا پرسیدم که آیا مقر AQAP اینجاست، او به آرامی زیر گوش من گفت: «مقر AQAP در کاخ صالح است. درست کنار دفتر او.»
بدون شک «جنگ علیه ترور» بیشتر به درد صالح میخورد تا به این طریق بتواند با اسلحههای آمریکایی و نیروهای ویژه آموزش دیده در آمریکا، به نیروهای شورشی حوثی در مناطق دور افتاده شمالی حمله برد و آنها را سرکوب کند. این نیروها از سال ۲۰۰۴ کمابیش دولت را تحت فشار قرار داده بودند. محمد المقاله، که رهبر حزب سوسیالیست یمن و ویراستار نشریه این حزب است بدون ترس و واهمه برخی از خشونتهایی را که نیروهای دولتی طی عملیات زمین سوخته مرتکب شده بودند با مدرک و به صورت مستند ارایه داد. این عملیات در آگوست ۲۰۰۹ آغاز شد و طی آن ۱۵ هزار روستایی از خانه و کاشانه خود آواره شدند. المقاله به خاطر همین امر، ۴ ماه بدون هر گونه محاکمهای در بازداشت به سر برد و شکنجه و تهدید به مرگ شد. من در همان زمان نوشتم که با توجه به تفاوتهای صنعا با کابل، اگر رژیم یمن به استفاده از زور در چنین ابعادی ادامه دهد، وقوع جنگ داخلی کاملا محتمل است.
تاخیر در برگزاری انتخاباتی که قرار بود در سال ۲۰۰۹ انجام شود اما تا ۲۰۱۱ به تاخیر افتاد، مهمترین عامل انزوای رو به رشد صالح بود. احزاب مخالف یمنی حضوری واقعی و جدی داشتند و برای راضی کردنشان به این تغییر زمان نیاز به استفاده از زور بود. صالح با تلاش گستاخانهی خود جهت تغییر قانون اساسی به گونهای که بتواند برای سومین دوره متوالی رییسجمهور بماند نفت بر آتش تنشها ریخت. به این ترتیب مدت حکومت او با احتساب دوران ریاستش در یمن شمالی، به ۳۳ سال میرسید. بر کسی پوشیده نبود که او همچون دوست دیکتاتورش در مصر، به دنبال جانشینی پسر خود بود تا راهش را ادامه دهد. از آنجایی که قراردادهای بین المللی از طریق رشوهدهی به ریاست جمهوری کارپردازی می شد، جانشینی سیاسی محتاج به مدیریت دقیقی بود تا اطمینان یابند که همچنان جریان پول به خزانه خانوادگیشان برقرار میماند. [البته که] در این زمینه او اصلاً موردی استثنایی نبود.
نسخهای محلی از بهار عربی و واکنش دستپاچهی غرب به ناآرامیها، سرانجام صالح را از قدرت سرنگون کرد. پس از خلع بن علی از قدرت در تونس که در ۱۴ ژانویه ۲۰۱۱ رخ داد، نارضایتیهایی که برای مدت زمانی طولانی در جامعهی یمن ایجاد شده بود، خود را در خیابانها عیان ساخت. هزاران معترض یمنی به راهپیمایی در خیابانهای صنعا پرداختند و خواستار استعفای صالح شدند: «ارحل»(برو). اعتراضات به سرعت ابعاد گستردهای یافت و تمام کشور را فرا گرفت. از آنجا که ۷۰ درصد جمعیت یمن زیر ۲۵ سال سن دارند، اصلا عجیب نبود که این جنبش به وسیلهی جوانان هدایت میشد -و جالبتر آنکه زنان، با حجاب و بیحجاب، مشارکت گستردهای داشتند.
صالح تلاش کرد تا شرایط را بهبود ببخشد و به همین خاطر در ۲ فوریه، متمم قانون اساسی را لغو و دولت اتحاد ملی را معرفی کرد. اما خیلی دیر شده بود. لاکنر در ۱۱ فوریه که با شنیدن خبر سقوط مبارک از خوشحالی منفجر شده بود در پایتخت یمن به سر میبرد. چند هفته پس از شروع فعل و انفعلات، نیروهای دولتی در ۱۸ مارس و در راهپیمایی «جمعه بزرگ» به معترضین تیراندازی کردند و بیش از ۴۵ نفر را کشتند و ۲۰۰ نفر را زخمی ساختند. این کشتار در طبقه حاکمه اختلاف انداخت. علی محسن الاحمر که فرمانده لشکر یکم زرهی و سابقا متحد نزدیک رییسجمهور بود، همراهی خود را با معترضین اعلام کرد. رهبران احزاب قدیمی و ریشهدار اپوزوسیون هم که تا آن زمان نسبت به اوضاع احتیاط به خرج میدادند هم همین کار را کردند.
دیدن چنان جمعیتی که خواهان شغل، درآمد، احترام و انتخابات آزاد و عادلانه بودند، زنگ خطر را برای قدرتهای غربی به صدا درآورد. آنها از ترس اینکه یمن از «مسیر درست» که چیزی نبود مگر دستورالعملهای صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی، به شورای همکاری خلیج [فارس] رو آوردند تا ابتکار عمل به خرج داده و به صالح پیشنهاد کند تا در ازای ترک قدرت، از تعقیب قانونی در امان بماند. صالح در ابتدا حاضر به پذیرش این امر نبود. اما در ۳ ژوئن پس از خواندن نماز در مسجد کاخ خود، با انفجار یک بمب به شدت مجروح شد. ظن بسیاری این بود که او خواهد مرد. او برای درمان فوری به وسیلهی یک هواپیما به عربستان سعودی برده شد و در آنجا از خطر مرگ نجات یافت و طنز قضیه این است که کمی بعد، تبدیل به دشمن قسم خوردهی این رژیم شد. اما قبل از آن و در حالی که هنوز وضع جسمانی مناسبی نداشت، در ۲۳ نوامبر کوتاه آمد و پذیرفت که قدرت را به یک دولت انتقالی به ریاست عبدربه منصور هادی که برای دورهای طولانی معاون رییسجمهور بود واگذار کند. عبدربه در دوران معاونتش نقش متحد صالح از دولت جنوبی ابیان را بازی میکرد.
همهی آن احزاب نخبهای که در دولت انتقالی غالب بودند -از حزب کنگرهی خلق عمومی مردم یمن که متعلق به صالح بود تا حزب اسلامی اصلاح- بیکفایتی و فساد بسیاری از خود نشان دادند. یکی از آخرین کارهایشان در هنگام تسخیر قدرت، افزایش نرخ بنزین به دستور صندوق بینالمللی پول بود و همین هم منجر به مخالفت تودهی مردم شد. صالح که حمایت آمریکا را از دست داده بود، برای مبارزه با کسانی که مشغول جنگهای بینتیجه بودند با شورشیان حوثی دست به یکی کرد. آنها با همراهی یکدیگر تلاشی برای کسب قدرت انجام دادند که حاصلی نسبی برایشان داشت. کتاب «یمن در بحران» فصلی روشنگر هم درباره حوثیها که یک جنبش احیاگر مذهبی در شاخه زیدی شیعیان است دارد. رهبری این جنبش بر عهدهی پسران بدرالدین الحوثی که یک پیشوای برجسته بود قرار دارد. مرکز آنها استان صعدا در مرز عربستان سعودی است که فرهنگ سیاسی چپ یا ملیگرا در این استان کمابیش نادر است. تقریبا یک سوم جمعیت یمن را زیدیها تشکیل میدهند، اما یمنیها چندان اهل فرقهگرایی مذهبی نیستند. زیدیها در بعضی زمینهها بیش از اینکه به ارتدوکسی روحانیت قم نزدیک باشند با سنیهای یمن مشابهت دارند، به طوری که بعضی مساجدشان با سنیها مشترک است و برخی آیینها و آموزشهای مذهبی آنها را پذیرفتهاند. مهمترین ویژگی [اعتقادی] ایدئولوژیک حوثیها این است که سیدها که از اعقاب پیغمبر هستند، حقی ذاتی برای حاکمیت دارند: باید تاکید کرد که این نگاه مورد تایید پیغمبر نبوده، چرا که او معتقد بود خلیفه باید از جانب امت انتخاب شود. با این وجود، رهبران حوثی تاکید میکنند که آنها به دنبال بازگرداندن یک امام از خاندانی قدیمی نیستند و ادعای ارتباط آبا و اجدادی به پیغمبر چیزی بیشتر از یک وسیله برای کسب مجدد قدرت قبایل زیدی در جاهایی که امامت ریشهدار است نیست. زیدیها در یمن شمالی با ساختار قدرت آمیخته بودند، اما وقایع سال ۱۹۹۰، ارجحیتهای جدیدی به وجود آورد و آنها خود را رانده شده یافتند. صالح برای خشنود ساختن سعودیها به سلفیهای سنی اجازه داد که در دمّاج که قلب سرزمین زیدیها است، ریشه بدوانند و همین امر باعث عصبانیت حوثیها شد.
صالح حتی بعد از کنارهگیری از ریاست جمهوری، حامیان بسیاری در نهادهای امنیتی که از اصلاحات دموکراتیک آمریکایی در امان مانده بودند داشت و این نهادها پشتیبانیش میکردند. شبهنظامیهای حوثی در سپتامبر ۲۰۱۴، در پیش چشمان ارتش، ساختمانهای دولتی پایتخت را اشغال کردند. هادی به عدن گریخت و از ریاض و ابوظبی تقاضای کمک نظامی کرد. سعودیها و اماراتیها که ثروتشان از پارو بالا میرود اقدام به ایجاد ائتلافی از دولتهای مطیع خاورمیانه و آفریقا -بحرین، مصر، اردن، کویت، قطر (تا زمانی که مورد خشم عربستان قرار گرفت)، اریتره، مراکش، سنگال، سومالی و سودان- کردند و به اسم دفاع از دولت در تبعید هادی دست به اقدام زدند. نخستین حملهی هوایی عربستان در ۲۶ مارس ۲۰۱۵ و برای جلوگیری از اشغال عدن به دست گارد جمهوریخواه صالح انجام شد. لاکنر به این نتیجه رسید که «بدون دخالت ائتلاف به رهبری عربستان، شکی وجود نداشت که ارتشهای حوثی-صالح در مدت زمان کوتاهی کنترل تمام کشور را به دست میگرفتند.»
به همین خاطر، نبرد فعلی در یمن بیش از آنکه نبردی داخلی باشد، جنگی نیابتی است. حوثیها پشتیبانی نسبتا کمی در قالب پول و اسلحه از تهران دریافت میکنند. چنین حدی از دخالت نظامی عربستان امری تازه و به علت کودتای سلطنتی است که پسر محبوب پادشاه جدید، یعنی محمد بن سلمان با پشتیبانی بسیار زیاد واشنگتن برای قبض قدرت انجام داد. محمد بن زاید آل نهیان که ولیعهد ابوظبی و تحصیل کرده در دانشکدهی نیروی دریایی انگلیس در سندهورث است، هم شریک مطمئنی برای او از آب درآمد. اوباما برای فرونشاندن نارضایتی بن سلمان از توافق اتمی آمریکا با ایران، به او چراغ سبز نشان داد تا هر کاری که میخواهد در یمن انجام دهد. رسوایی یمن ممکن است نخستین میخی باشد که به تابوت سیاستهای این ولیعهد پادشاه کوبیده میشود.
آنچه در عمل به وقوع پیوست نه یک حملهی برقآسا که بنبستی خونین بود. لاکنر نشان داد که «دخالت نظامی ائتلاف به رهبری عربستان نتوانست قدرت را به دولت انتقالی بازگرداند و فقط بحران سیاسی و انسانی یمن را به فاجعهای [تمام عیار] تبدیل کرد.» جنوب یمن که از کنترل نیروهای صالح-حوثی «آزاد شده است»، لجنزار گروههای رقیبی است که تحت نظارت بیقاعدهی امارات قرار دارند. در حالی که در عدن حداقل خدمات وجود ندارد و حقوق و مستمری کارکنان و بازنشستگان پرداخت نمیشود، تقریبا هر روز شاهد برگزاری اعتراضات به این اوضاع هستیم. جیمز متیس، وزیر دفاع آمریکا، حضور نیروهای ویژهی امارات متحده عربی در جنگ فاجعهآمیز آمریکا در افغانستان را مورد تمجید قرار داد و آن کشور را «اسپارت کوچک» نامید. اما این اسپارتیهای شجاع وقتی ۴۵ سربازشان در ۵ سپتامبر ۲۰۱۵ در حملهی مشکی حوثیها به یک انبار مهمات در استان مارب در شرق صنعا کشته شدند، بیش از پیش ترجیح دادند که شبهنظامیان محلی و سربازان مزدور خارجی، که شامل سربازانی با سابقهی عضویت در نیروهای مسلح کلمبیا میشدند، به جای آنها و برای آنها بجنگند. آنها علاوه بر نیروهای جداییطلب، یک «کمربند امنیتی» به شدت خشن از شبهنظامیان سلفی ایجاد کردند، تا هادیِ بیاراده را -که در ریاض در بازداشت خانگی به سر میبرد- تحریک کنند تا آنها را متهم به انجام کودتا علیه قدرت خود نماید. در بحبوحهی این آشوب، هزاران نفر به نیروهای AQAP افزوده شد و نیروهای هوایی سلطنتی سعودی در مرحال آغازین جنگ، اشغال شهر ساحلی مکلّا در شرق یمن به وسیلهی این گروه را ندیده گرفت. در این میان، بیشتر بخش پرجمعیت شمالی کشور -شامل پایتخت، صنعا- با وجود آنکه به وسیله هواپیماهای جنگی سعودی ویران شده است، در کنترل حوثیها باقی ماند. سعودیها همچنین از شبه نظامیان اصلاح، که شامل علی محسن و بقایای نخستین تیپ مسلح او هستند، حمایت میکنند که در استان شمالی مارب و جوف در جبهه شرقی منطقه تحت کنترل حوثی ها حضور دارند.
با وجود داد و فریاد سعودیها درباره انتقال تسلیحات ادعایی به حوثیها، که گمراهکننده و غلط است، زرادخانهی تسلیحاتی سهمگین آنها، تقریبا تمام و کمال از آمریکای شمالی و اروپا تامین میشود. کتاب «یمن در بحران» براساس اطلاعات موسسهی تحقیقاتی صلح بینالمللی استکهلم نشان میدهد که در فاصلهی سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۶، آمریکا بزرگترین تامینکنندهی تسلیحاتی ریاض بوده است و در ردیفهای بعد هم، بریتانیا و فرانسه به عنوان قدرتهای سابق استعماری قرار دارند. لاکنر حدس میزند که همهی تسلیحاتی که تا آن زمان به عربستان فروخته شده است در برابر قرارداد ۱۱۰ میلیارد دلاری که ترامپ در زمان دیدارش از ریاض در ماه مه گذشته آن را به رخ کشید، «تقریبا هیچ» است. البته باید گفت که این حرف مقایسهای غلط است: این «توافق» که [امضای آن] به ترامپ رسید، چیزی به جز فهرست درخواستهای سعودیها که مذاکرات فروشش در زمان دولت اوباما انجام شده بود، نیست. بر اساس گفتههای ویلیام هارتونگ از مرکز سیاست بینالمللی که مقرش در واشنگتن است، پیشنهاد اوباما فروش ۱۱۵ میلیارد تسلیحات به آنها در قالب ۴۲ قرارداد مجزا بود. ریاض اکنون میتواند هرچه میخواهد از فروشندههای آمریکایی بخرد. عملکرد اوباما در این زمینه تفاوتی با ترامپ ندارد.
همانطور که لاکنر اشاره میکند، هر دو دولت اطلاعات مهم برای هدفگیری و همچنین سوختگیری در آسمان برای هواپیماهای ائتلاف سعودی را تامین کردهاند. پنتاگون تا فوریه ۲۰۱۷، ۱۸۰۰ سورتی سوخترسانی ثبت کرده که به این ترتیب ۵۴ میلیون پوند معادل ۲۴۵۰۰۰ تن سوخت به هواپیماهای ائتلاف رسانده است. لاکنر توضیح میدهد که «معلوم است که بیشتر این حملات هوایی بدون این کار امکانپذیر نیست، نیروی هوایی آمریکا باید شریک فعال این حملات هوایی به حساب بیاید، و این شامل حملاتی که باعث مرگ افراد غیرنظامی و تخریب ساختمانهای شخصی میشود هم هست.» مطابق آمارهای سازمان ملل، در فاصلهی مارس ۲۰۱۵ تا مه ۲۰۱۸ بخش عمدهی ۱۶۴۰۰ کشتهی غیرنظامی این جنگ در حملات هوایی ائتلاف رخ داده است. به علاوه افراد بسیاری نیز در حملات هواپیماهای آمریکایی کشته شدند و نیروهای AQAP نیز ظاهرا به وسیله هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی هدف قرار گرفتند. ای کاش دولتهای دیوید کامرون و ترزا می هم مثل آنهایی که گزارشهای مربوط به یمن را در شورای امنیت سازمان ملل تهیه میکنند، متقاعد شوند که بی هیچ تردیدی جنایات جنگی فراوانی در این کشور رخ داده است.
توطئههای مداوم قدرتهای غربی و کشورهای خلیج فارس موجد رقابت کشندهای برای [تاراج] پول و دیگر منابع عمومی است و همین امر باعث شکاف میان نیروهای سیاسی در دو سوی منازعه شده. نیروهای وفادار به دولت انتقالی در جنوب که گروهی جداییطلب و مورد حمایت امارات متحدهی عربی هستند، در اواخر ژانویهی سال جاری کاخ ریاست جمهوری را در عدن محاصره و خواستار استعفای دولت منصور هادی به علت فساد و عدم مدیریت مناسب بودند. چند هفته قبل از آن نیز برخورد شدیدی در صنعا رخ داد و علت آن اقدام صالح در به هم زدن ائتلافش با حوثیها به پیشنهاد ریاض و ابوظبی بود. صالح و افراد سرشناس بسیاری از کنگرهی خلق مردم در این نبرد کشته شدند. طارق که برادرزادهی صالح بود کنترل باقی ماندهی نیروهای عموی خود را در دست گرفت و به ائتلاف سعودی که اکنون در تلاش است تا راه خود به ساحل دریای سرخ را باز کند پیوست. هواپیماهای سعودی و اماراتی در ۱۴ ژوئن، حمله به مواضع حوثیها در داخل و اطراف بزرگترین بندر یمن را آغاز کردند. اشغال حدیده میتواند موقعیت حوثیها را نسبت به «شورشیان» شمال سختتر کند و آنها را از دسترسی به دریا محروم سازد.
سر و صدای اعتراضات تودهای و انبوه در این روزها اغلب تحتالشعاع بمبارانهای هوایی و حملات دایمی هواپیماهای بیسرنشین قرار میگیرد. با همهی این احوال، همچنان خیل مردمِ گرسنه و عذابکشیده به اعتراض علیه حملات سعودیها و آنهایی که با فروش جدیدترین تسلیحات نظامی به ائتلاف از آن حمایت میکنند، دست میزنند؛ یعنی همان مونوپولیهای بزرگ تجارت جهانی اسلحه در اروپا و آمریکا؛ و سیاستمدارانی که برای آنها لابی میکنند -که شامل قریب به صد تن از اعضای حزب کارگر پارلمان بریتانیا است که اخیرا به حمایتشان را از تصمیمات حزب مخالف خویش که خواهان پایان دادن به این تجارت خونین بود پایان دادند؛ و نیز نظام قضایی انگلیس که بر [تجارت] اسلحه مهر تایید زده است.
فصل پایانی «یمن در بحران» نگاه خود را از خرابیهای فعلی به عقب برمیگرداند تا بتواند تحلیلی از روند بلندمدتتر تحولات اجتماعی این کشور ارایه دهد: خاستگاه جداییطلبی جنوبیها؛ تخریب ساختارهای اجتماعی در زمان حکمرانی پاتریمونیالی صالح، که با دسترسی به حمایت دولت مرکزی توانست نفوذ نسبی قبیلهای را تحتالشعاع قرار دهد؛ سوءمدیریت و بهرهبرداری بیش از حد از منابع طبیعی -امکان دارد منابع آبی صنعا در هر لحظه تمام شود؛ تخریب اقتصاد با [سیاستهای] ریاضتی مورد نظر واشنگتن؛ پویاییِ شهرنشینیِ مهارناشده و فقر روستاییها. [باید گفت که] این بحث فحوایی توسعهای دارد و با صبوری، هزاران چالشی که هر دولت یمنی در آینده مجبور به رویارویی با آنهاست را مطرح میسازد؛ البته با این فرض که این کشور متحد باقی بماند. اما همانطور که در قسمت نتیجهگیری اذعان میکند «بسیار نامحتمل است که یمن در پایان این جنگ، شباهتی به جمهوری یمن که تا سال ۱۹۹۰ وجود داشت، داشته باشد.» به جای آن:
محتملتر آن است که توافق صلحی به پشتیبانی جامعهی جهانی، در بهترین حالت به دخالت نظامی خارجی پایان دهد، و در همان حال نبرد میان گروههای متعدد کوچک جهت دستاندازی به منابع بسیار محدود طبیعی با شدت کم یا زیاد همچنان در داخل کشور ادامه یابد. این امر میتواند منجر به نبرد میان گروههای کوچک در جنوبغرب که یادآور فعالیت امیرنشینهای رقیب در دورهی تحتالحمایگی و جدایی شافعی-زیدیها در بخش شمالی کشور که از منابع و حمایتهای مهم اقتصادی محروم است، بشود؛ و در همان حال مناطق غنیتر احتمالا به یک یا دو بخش با حاکمیت شبهفئودالی[۳] منقسم شوند.
قدرتهای امپریالیستی[۴]، در سرتاسر خاورمیانه شاهد آن بودند که دستاوردهای دموکراتیک بهار عربی –که اکنون تعبیری بس بیمسما به نظر میآید- حیاتی کوتاه داشتند. خواستهی اصلی این جنبشهای تودهای پایان یافتن حکومتهای خودکامه[۵] بود. ضدیت با سرمایهداری، ضدیت با امپریالیسم، همبستگی فراملیتی اعراب و آزادی فلسطین، کمتر در دستور کار آن جنبشها بودند و حتی این دستور کار حداقلی نیز -به جز در تونس که نقطهی شروع انقلاب بود و با این حال در آنجا هم، آن کشور استقلال اقتصادی خود را تسلیم گروه هشت و صندوق بینالمللی پول تحت عنوان گمراه کنندهی «شراکت» دوویل کرد- منکوب شد. در مصر، ارتش که به پشتوانهی میلیونها دلار دریافتی از پنتاگون دچار غرور شده بود، با شدت و جدیت، دوباره بر اسب قدرت سوار شد. در دورهی ارتشبد سیسی که با به دست گرفتن قدرت، مورد استقبال گرم واشنگتن و همهی پایتختهای اروپایی قرار گرفت، شکنجه، بازداشتهای خودسرانه و رواج چاپلوسی و تملق، بسیار بیشتر از دوران مبارک بود. در لیبی، جنبش اولیه برای دموکراسی به سرعت به وسیلهی قدرتهای ناتو که آن کشور را به مدت هفت ماه بمباران کردند، مهار شد. همین امر منجر به هرج و مرجی شد که به قیمت جان ۲۰ تا ۳۰ هزار انسان تمام شد. قذافی حتی بدون همان محاکمهی نمایشی که برای صدام ترتیب داده بودند، در پیش چشم همگان و به طرز وحشیانهای کشته شد. با اینحال وزیر خارجه، خانم کلینتون، با رضایت خاطری آشکار گفت: «ما آمدیم و دیدیم که مرده است.» هفت سال بعد، آن کشور میان دولتی جنگطلب و شبه نظامیانی که شامل گروههای جهادی میشود، تکه پاره شده است.
در سوریه نیز، آمریکا با همراهی بریتانیا، فرانسه، اسراییل، ترکیه و عربستان سعودی پس از قیام تودهای، به سرعت وارد کارزار شدند و القاعده و دیگر گروههای جهادی را برای مقابله با رژیم بعث، مسلح ساختند. در طی چند هفته نیروهای سکولار به حاشیه رانده شدند. آنها به کشورهای همسایه گریختند یا تلاش کردند به اروپا بروند؛ بسیاری از آنها در مدیترانه غرق شدند. [با این همه] بشار اسد با پشتیبانی مسکو و تهران و حمایت شگفت انگیز مردمی، به رغم آن پیشینه[ی منفی]اش، در قدرت باقی ماند. هر چند همهی شهرهای بزرگ و بیشتر مناطق روستایی مجددا به کنترل رژیم بعثی درآمده، اما سوریه به کشوری ویران تبدیل شده با زخمهایی که رو به عمیقتر شدن میروند. توهمات کردها مبنی بر آن که پنتاگون جلوی انتقامجوییهای جنگی ترکیه، از متحدان ناتو، در آن مناطق را خواهد گرفت، بیرحمانه نقش بر آب شده است.
در این شرایط که کشورهای دوست بر حسب اولویتهای «امپراطوری»، به سرعت تبدیل به دشمن یکدیگر میشوند و مجددا با یکدیگر از در دوستی در میآیند، برخی بازگشت به دوران دوقطبیهای سادهتر جنگ سرد را آرزو کنند. این روزها چین و روسیه، در وضعیت نیمهدوستی و نیمهدشمنی با یکدیگر هستند. چنان بزرگ هستند که بلعیدن آنها ناممکن مینماید و همین موجب شده «حاکمیت ملی» آنها کموبیش دستناخورده باقی بماند. با اینحال وقتی صحبت از دولتهای پیرامون چین و روسیه باشد، موضوع کاملاً فرق میکند [و امکان دستاندازی و نقض حاکمیت ملی آنها کاملاً وجود دارد]. مسیرهای رقمزنندهی هژمونی آمریکایی به این شکل ترسیم میشوند: هر آن کشوری که سرکشی کند، به شرایط فجیع و نکبتبار یمن دچار خواهد شد. با وجود آن که در برخی سطوح در نقاطی از جهان مقاومتهایی در برابر نظم جدید جهانی انجام شده است، همچنان هرگونه دگرگونی ساختاری در کاپیتالیسم آمریکامحورانه، آرزویی بیش نخواهد بود.
قرنها پیش، فاوست گوته پرسش از عاملیت بشری را پیش روی ما نهاد:
چه کسی کامیاب خواهد شد؟
پرسشی از سر یأس،
که تقدیر،
در آنحال که بشریت در محشر خویش،
در خون میغلتد و خاموش است،
روی در نقاب میکشد و از پاسخ به آن سرباز میزند؛
حالا،
دگربار،
آواز تازهای سر دهید،
دیگر تا بدین پایه تسلیم و به زانو افتاده نباشید؛
زمین آوازهای تازهای خواهد آفرید،
چونان که هماره آفریده است.
لطفاً در نقل و ارجاع به مطالب، حقوق این وبسایت و همکاران آن را محترم بشمارید.
متن اصلی:
https://newleftreview.org/II/111/tariq-ali-yemen-s-turn
[۱] Yemen in Crisis: Autocracy, Neo-Liberalism and the Disintegration of a State
[۲] Helen Lackner
[۳] fiefdoms
[۴] Imperial powers
[۵] Autocracy
دیدگاهتان را بنویسید