جنبش‌های رهایی‌بخش باید از بعدی پوپولیستی برخوردار باشند

به سوی ۹۹ درصدی شدن تمام جنبش‌های اجتماعی[۱]

مصاحبه‌ی تاتیانا لیاگونو[۲] با ننسی فریزر[۳]

برگردان: حمید قیصری

ننسی فریزر نظریه‌پرداز آمریکایی در این مصاحبه به مقایسه‌ی بحران‌های سیاسی در اروپا و آمریکا پرداخته و همگان را به تشکیل جبهه‌ی دموکراتیک جدیدی در جریان چپ فرا می‌خواند که هدف از آن غلبه بر ترامپ‌ها و لوپن‌های جهان [امروز] است.

دیباچه

در پی تظاهرات جنبش فمینیستی علیه دانلد ترامپ، ننسی فریزر، استاد کنونی فلسفه و سیاست در نیواسکول در نیویورک، در کنار بسیاری دیگر از فعالان فمینیست مانند آنجلا دیویس[۴] و رسمیه یوسف عوده[۵]، فراخوانی همگانی را به [تشکیل جبهه‌ی] فمینیسم «۹۹ درصدی» امضا کرد؛ فمینیسمی که ویژگی آن سرمایه‌داری‌ستیزی و فراملیتی[۶] بودن است. کار فریزر تلاشی است برای ساختن یک «فمینیسم اکثریت» شمول‌گرا[۷] که [شائبه‌ی] اتخاذ [هرگونه] موضع نولیبرالی را پس می‌زند. فریزر به اتکای چند دهه فعالیت دانشگاهی که طی آن موضوعاتی چون عدالت، سرمایه‌داری و فمینیسم را مورد مطالعه قرار داده است، امروز از شناخته‌شده‌ترین متفکران در سنت تفکر انتقادی است. او از مدافعان راهبرد سیاسی برنی سندرز، از منتقدان کلینتون و از مخالفان [سرسخت و] پرحرارت ترامپ است. فریزر در این مصاحبه موقعیت سیاسی کنونی را با جزئیات بیشتری مورد تحلیل و کاوش قرار می‌دهد و موضع خود را به نفع یک «پوپولیسم چپ» ابراز می‌کند؛ پوپولیسمی که با هر دو جریان «نولیبرالیسم مترقی»[۸] و «پوپولیسم ارتجاعی»[۹] در ستیز است.

لیاگونو:

ارزیابی شما از صد روز نخستین دوره‌ی ریاست جمهوری ترامپ چیست؟ این چند ماه ابتدایی درباره‌ی پروژه‌ی او و محدودیت‌های آن و نیز مقاومت‌های احتمالی در برابر آن، چه می‌توانند به ما بگویند؟

فریزر:

به نظر من می‌توان به دو وجه اشاره کرد: از یک سو، این که شاخه‌های سنتی‌تر[۱۰] حزب جمهوری‌خواه با سهولت توانسته‌اند موقعیت خود را احیا کرده و بعد پوپولیستی کمپین ترامپ را خلع سلاح [و از حیز انتفاع خارج] کنند. نمود این را اساساً می‌توان در عقب‌نشینی ترامپ از مواضعش در برخی از موضوعات مانند پیمان نفتا دید که ترامپ دیگر قصدی برای خروج از آن ندارد، بلکه [صرفاً] می‌خواهد در باب آن به مذاکره‌ی مجدد بپردازد. کمپین او دارد به سمت یک دستور کار تجارت آزاد و تحدید مالیاتی[۱۱] کشیده می‌شود. نشانه‌هایی نیمه‌جدی هم حتی از آن پروژه‌های زیرساختی که ترامپ در کمپین خود به عنوان فرمولی برای تولید اشتغال مطرح می‌کرد، نمی‌توان یافت. او به خلق تمام این ژست‌های رسانه‌ای هراسناک (مواردی مانند منع ورود مسلمانان) هم ادامه می‌دهد، چون خیلی خوب می‌داند که چنین ایده‌ها و برنامه‌هایی در نهایت از سوی نظام قضایی ملغی خواهند شد. از سوی دیگر اما این‌طور به نظر می‌رسد که این روش ترامپ برای دادن چیزی و امتیازی به کارگرانی باشد که [در واقع] با هر یک از اقدامات اقتصادی خود آنان را فریب می‌دهد. در واقع اگر رجوعی به حافظه‌ی خویش کنیم، به یاد خواهیم آورد که او هفده انتخابات مقدماتی حزب جمهوری‌خواه را با آن سخنرانی خود پیروز شد که در آن به مطالبات کارگران پرداخته بود. این کلاهبرداری فی‌نفسه شگفت‌آور نیست، اما سرعت رخداد آن [البته] شگفت‌انگیز است.

از سوی دیگر، با مسأله‌ی اپوزیسیون روبرو هستیم، زیرا وقتی شما دست به تمام این حرکت‌ها می‌زنید، حجمی وسیع از هراس و خشم را نیز هم‌زمان تولید می‌کنید. در واقع فکر می‌کنم بتوانیم از این سخن بگوییم که اپوزیسیونی بسیج‌شده[۱۲] [و آماده‌ی عمل] علیه ترامپ وجود دارد و این که کشور نسبت به سالیان پیشین سیاسی‌تر[۱۳] شده است. با این‌حال، اپوزیسیون حاضر اپوزیسیونی جنینی[۱۴] و به زعم من مبتلا به ابهام [و سردرگمی] است. احتمالاً بزرگ‌ترین و قوی‌ترین بخش مقاومت شکل‌گرفته علیه ترامپ در حال تلاش است که به دوران اوباما یا کلینتون بازگردد. این همان اپوزیسیونی است که [صرفاً] می‌کوشد «وضعیت موجود»[۱۵] را احیا کند.

از دیدگاه من [ این میل به احیای صرف آن «وضعیت موجود» پیشینی] واقعاً نابسنده و حتی به غایت مسأله‌آفرین است، زیرا آن «وضعیت موجود» پیشین دقیقاً همان چیزی است که کسی چون ترامپ را آفریده است. پس در این‌جا با دوری شیطانی و باطل[۱۶] روبرو هستیم: اگر به عقب و به آن وضعیت پیشین بازگردیم، حتی با ترامپ‌هایی بدتر از این نیز روبرو خواهیم شد. امکان دیگر این است که مقاومت شکل‌گرفته سمت و سوی یک «پوپولیسم چپ» را بیابد؛ که چیزی است شبیه به آن‌چه برنی سندرز در کمپین خویش به وجود آورد. در چنان حالتی، دیگر سخن از بازگشت [مجدد از وضعیت] «نرمالیته» به ترامپ در میان نخواهد بود. به زعم من جریان اپوزیسیون در وضعیت تعلیق میان این دو امکان است و این‌که شاهد گشایشی بوده‌ایم که به اندازه‌ی کافی بزرگ بوده تا مجالی برای شنیده شدن صدای یک آلترناتیو دست‌چپی فراهم شود. علی‌رغم این‌ها، هم‌چنان گونه‌ای از رخوت و سکون[۱۷] را در جوامع خود شاهد هستیم که به آن‌چه من «نولیبرالیسم مترقی» می‌خوانم مجال و زمینه‌ی تحقق می‌بخشد.

لیاگونو:

شما اخیراً از کاندیداتوری ژان لوک ملانشن[۱۸] در انتخابات فرانسه حمایت کردید، اما در نهایت [کار به جایی رسید که] انتخاب نهایی باید میان لوپن و ماکرون صورت می‌گرفت. مایلم مورد فرانسه را با یکی از موضوعاتی که شما در یکی از کتاب‌های اخیرتان به بحث گذاشته‌اید، پیوند بزنم؛ جایی که شما به توضیح این می‌پردازید که معمای [غامض گزینش] میان «نولیبرالیسم مترقی» و «پوپولیسم ارتجاعی» را می‌توان چونان مصداقی از یک «گزینش هابسن»[۱۹] – گزینشی آزاد با تنها یک گزینه‌ – فهمید. در این باره توضیح بیشتری می‌دهید؟

فریزر:

فکر می‌کنم قرابت‌های جالب توجهی میان انتخابات اخیر فرانسه و انتخابات سال ۲۰۱۶ ریاست‌جمهوری در آمریکا وجود دارد. این‌جا در آمریکا ما شاهد سقوط آشکار دو حزب اصلی بودیم، که نتیجه‌ی آن خارج شدن کنترل آرای طبقات مردمی[۲۰] از دستان بوروکراسی‌های این احزاب بود. این‌گونه بود که پیروزی خیره‌کننده‌ی ترامپ اتفاق افتاد؛ کاندیدایی که عملاً مبدأ و منشأ خاصی نداشت و در هیچ دوره‌ای پیش از آن صاحب منصبی «انتخابی» نبود و فاقد هرگونه تجربه‌ی سیاسی پیشین بود، و علی‌رغم تمام این‌ها در نهایت توانست با قاطعیت کاندیداهای دست‌چین[۲۱] رهبران حزب را که آشکارا خواهان روی کار آمدن کسی مانند روبیو[۲۲] بودند، از میدان به در کند.

ترامپ در صورت‌ بخشیدن به پوپولیسمی ارتجاعی موفق می‌شود؛ پوپولیسمی که ترکیبی است از پس زدن فرایندی رو به رشد از «مالی‌سازی» اقتصاد[۲۳]، دفاع از صنعت و کارگران صنعتی؛ و کاربردی ناخوشایندتر از ادبیات معطوف به جمعیت مهاجران، مسلمانان، لاتین‌تبارها و نیز ادبیاتی زن‌ستیزانه و نژادپرستانه. در همین اثناست که در جناح دموکرات، تقابل سندرز و کلینتون را داریم که گزینش آن‌ها حاصل دستگاه حزبی است و البته بعدها فهمیدیم که علی‌رغم آن که قرار بود دستگاه حزبی در این تقابل بی‌طرف باقی بماند از کلینتون در مقابل سندرز حمایت کرده بود. در این سناریو، کلینتون نمود و تجلی «نولیبرالیسم مترقی» بود، ترامپ تجسمی از «پوپولیسم ارتجاعی» بود و سندرز نمودی بود از آن‌چه من مایلم آن را «پوپولیسم مترقی» یا «پوپولیسم چپ‌گرایانه»[۲۴] بنامم. برنامه‌ی سندرز این بود که یک «سیاست بازشناسی»[۲۵] نژادپرست‌ستیزانه، جنسیت‌گراستیزانه و مهاجر‌دوست[۲۶] را با سیاستی «توزیعی»[۲۷] و وال‌استریت‌ستیزانه به نفع طبقه‌ی کارگر درآمیزد. با لحاظ پاره‌ای تفاوت‌ها و تغییرات جزئی، می‌توانیم بگوییم که در مورد فرانسه لوپن همان ترامپ ما بود و ماکرون هم کلینتون‌مان، در حالی که ملانشن نقش سندرز ما را بازی می‌کرد. در هر دو مورد آمریکا و فرانسه، آن جریانی که از صحنه‌ی رقابت حذف شد گزینه‌ی دست‌چپی بود، و این تا حدی برآمده از آن بود که بسیاری از رأی‌دهندگان از سر ترس و در تقابل با پوپولیسم دست‌راستی، پشت «نولیبرالیسم مترقی» صف بستند. با چنین تفسیری می‌شد موقعیت‌های رخ‌ داده در فرانسه و ایالات متحد را کاملاً مشابه یکدیگر دانست و [این‌گونه بود که] من نیز در کنار بسیاری دیگر نامه‌ای را امضا کرده و رأی‌دهندگان فرانسوی را به پرهیز از تکرار همان اشتباهی فرا خواندم که مردم آمریکا مرتکب شده بودند.

فکر می‌کنم ما باید این دور تکراری را بشکنیم. با «گزینه‌ی هابسن» – که اصطلاحی کنایی در انگلیسی است – خواستم بگویم که هر دو گزینه‌ی نولیبرالیسم مترقی و پوپولیسم ارتجاعی گزینه‌هایی فاجعه‌بارند و به نوبه‌ی خویش یکدیگر را نیز تقویت می‌کنند. در حالی که آن‌ها از یک سو گزینه‌هایی متفاوت و متضاد با یکدیگر هستند، از سوی دیگر هر یک مولد شرایط قوت‌گرفتن دیگری‌اند. با این اوصاف، گزینه‌ی سومی لازم است که این الگو و طرحواره[۲۸] را فرو بریزد. فکر می‌کنم دست‌ کم در آمریکا همه‌چیز را نمی‌شود از دست‌رفته و پایان‌یافته انگاشت. سندرز هم‌چنان یکی از محبوب‌ترین و محترم‌ترین سیاست‌مداران آمریکاست. به نظر نمی‌رسد قرار باشد در جایگاه او تغییر خاصی حاصل شود و من امیدوارم که آن نیروهایی هم که سندرز قادر به بسیج‌شان بوده، محو نشوند [و هم‌چنان در صحنه باقی بمانند].

لیاگونو:

در مقاله‌ای که پیش‌تر در سال جاری در مجله‌ی «دیسنت»[۲۹] منتشر شد، شما به بحث از آن پرداختید، هم‌چنان که امروز نیز به طرح این بحث می‌پردازید، که آن‌چه ما نیاز داریم «پوپولیسم مترقی» است. چرا این‌گونه می‌اندیشید که پوپولیسم پاسخ [مطلوب] است و منافع و محدودیت‌های پوپولیسم به مثابه منطقی سیاسی چه خواهد بود؟

فریزر:

پوپولیسم برای من واژه‌ای با بار منفی نیست. یان‌-‌ورنر مولر کتابی در سال گذشته منتشر کرد و در آن ادعا کرد که پوپولیسم بنابر ماهیت خویش واجد صفاتی چون غیردموکراتیک[۳۰]، طردکننده[۳۱] و ایذایی[۳۲] است. من با این ادعا همراه نیستم و فکر می‌کنم این تعریفی ضعیف و سطحی[۳۳] از اصطلاح پوپولیسم است. از این نظر خود را بسیار نزدیک‌تر به کسی مانند ارنستو لاکلائو[۳۴] می‌بینم که پوپولیسم را «منطق»ی می‌دید که می‌تواند به اشکال بسیار متنوعی به بیان درآید و مفصل‌بندی شود. این حقیقت دارد که پوپولیسم‌هایی ارتجاعی وجود دارند، اما قرار نیست هر پوپولیسمی [لزوماً و] همیشه ارتجاعی نیز باشد.

از سوی دیگر، من پوپولیسم را حرف آخر نمی‌دانم و برایم گونه‌ای ایده‌آل و آرمان نیست که باید به آن دست یافت، بلکه به جای آن، پوپولیسم را مرحله‌ی سیاسی «گذار»ی[۳۵] می‌بینم که به تقریب تداعی‌گر آن چیزی است که تروتسکیست‌ها «برنامه‌ی گذار»[۳۶] (برنامه‌ی انتقالی) می‌نامیدند. آن‌چه در نهایت خواهانش هستم ظهور یک «سوسیالیسم دموکراتیک»[۳۷] است. علی‌رغم این رویکرد، زبانی که با جنبش اشغال پدیدار شد و من نیز اکنون درصدد اتخاذ آن برای فمینیسم هستم، زبان ۹۹ درصد در برابر یک درصد است. این آشکارا ادبیاتی پوپولیستی است؛ این زبانی است متفاوت با آن زبانی که ما در هنگام سخن گفتن از سرمایه‌داری جهانی و طبقه‌ی کارگر آن را به کار می‌گیریم؛ هر چند این اصطلاحات و واژگان احتمالاً در توصیف آن‌که جامعه‌ی ما چگونه عمل می‌کند، از دقت بیشتری برخوردارند. تصور می‌کنم اکنون بخت آن وجود دارد که با کاربرد ادبیات پوپولیستی تعداد بیشتری از مردم را قانع کرده و [در تقابل با دو گزینه‌ی «نولیبرالیسم مترقی» و «پوپولیسم ارتجاعی»] رأی آنان را تصاحب کنیم، اما البته لازم است که این پوپولیسم از نوع دست‌چپی‌اش باشد.

نقطه‌ای در مبارزات انتخاباتی بود که در آن سندرز و ترامپ به درجاتی همپوشانی‌هایی با هم داشتند؛ در یکی از مباحثات بود در باب آن‌چه سندرز «اقتصاد فریبکارانه»[۳۸] نامید؛ اصطلاحی که ترامپ آن را تصاحب کرد زیرا این آشکارا اصطلاحی است که مخاطب معنای آن را سریعاً می‌فهمد. اگر شما شروع به صحبت در باب پویش‌های استثمار و سلب مالکیت از سرمایه[۳۹] کنید، در آن صورت موضوع پیچیده‌تر خواهد بود. پس به زعم من این آغازی است عالی برای تغییر در فرهنگ سیاسی و واداشتن شماری بیشتر از مردم به اندیشیدن ساختاری‌تر در باب آن‌که چه چیزهایی در جامعه‌ی ما عمل می‌کنند و چه چیزهایی عمل نمی‌کنند.

۹۹ درصد مقوله‌ای است [«فراخواننده» و] «تهییجی»[۴۰] و کارکرد اصلی آن تلقین این است که قربانیان سفیدپوست صنعت‌زدایی[۴۱] و أمریکایی‌-‌آفریقایی‌های محبوس و سلب مالکیت‌شده[۴۲] بالقوه بخشی از یک اتحاد فراگیر هستند؛ و نیز این که گروهی الیگارشیک وجود دارد، که می‌توانیم آن را سرمایه‌ی مالی جهانی[۴۳] یا چیزی از این دست بخوانیم، و این سرمایه‌ی مالی جهانی دشمن مشترک [آن گروه‌های سفیدپوست و غیرسفیدپوست] است. این گونه‌ای عظیم [و شگرف] از سازماندهی مجدد جهان سیاسی است؛ شیوه‌ای متفاوت از مفصل‌بندی و صورت‌بخشی به یک «ما» در مقابل «آنان». نولیبرالیسم مترقی بیان و صورتی سطحی به مهاجران، رنگین‌پوستان، مسلمانان، دگرباشان جنسی در قالب یک «ما» می‌بخشد و مردان سفیدپوست را نیز به «آنان» تبدیل می‌کند. این شیوه‌ای هولناک از «تفکیک» ماست؛ صورتی که تنها به کام سرمایه است. برای من پوپولیسم راهی برای تغییر دادن [کل این] بازی است. آن‌چه پوپولیسم را مترقی می‌کند «شمول‌گرایی» آن است؛ آن ۹۹ درصد عددی بسیار شمول‌گرایانه است. در مقطع کنونی پوپولیسم مترقی گفتمانی است عالی که بسیج و سازماندهی مردم بر محور آن اتفاق می‌افتد.

لیاگونو:

در برساخت این نیروی پوپولیستی و مترقی «پاد-هژمونیک»[۴۴]، به نظر می‌رسد تنشی میان ابعاد ملی و فراملی وجود دارد. نولیبرالیسم مترقی اغلب چونان جریانی تصویر و ارائه می‌شود که به روی تنوعات جهان‌وطنانه[۴۵] گشوده است؛ در تقابل با ارزش‌هایی که پوپولیسم ارتجاعی از آن‌ها دفاع می‌کند. پوپولیسم دست‌چپی چگونه باید در چنین مجادله‌ای به تعیین موضع و موقعیت خویش بپردازد؟ چگونه باید تنش میان خصوصیت ملی – عمومی و آن بعد فراملیتی، جای خود را به تعامل و همزیستی بدهد؟

فریزر:

این پرسشی بسیار غامض است و من مطمئن نیستم که برای آن پاسخی کاملاً پخته‌ داشته باشم، اما این یکی از مهم‌ترین موضوعاتی است که باید با آن دست و پنجه نرم کنیم. این‌گونه فکر می‌کنم که در نهایت آن‌چه بدان نیاز داریم سطحی بالاتر از «بین‌الملل‌گرایی»[۴۶] در جریان چپ است؛ ما باید به گذشته و به آن ایده‌ی قدیمی «بین‌الملل‌گرایی کارگری»[۴۷] بازگردیم تا زمانی که به استانداردهای حمایتی کاری و زیست‌محیطی فراملیتی دست پیدا کنیم. حل این مسائل به هیچ طریق دیگری امکان‌پذیر نخواهد بود. به زعم من هر صورتی از پوپولیسم مترقی باید بین‌الملل‌گرا باشد و بدان معنا تلاش خود را مصروف ساختن ائتلاف‌ها و نیروهای بین‌المللی و نیز حمایت و حراست از حقوق قلمروهای سرزمینی مطابق موجودیت کنونی‌شان کند.

لیاگونو:

شما هم‌چنین ابراز داشته‌اید که بر این باورید که ما در لحظه‌ ی «فترت»[۴۸] به سر می‌بریم؛ موقعیت سیاسی ناپایدار و لرزانی که در عین‌حال به روی تغییر گشوده است. با الهام از آن تعبیر ژان کلود یونکر[۴۹] که در آن گفته بود «ما می‌دانیم باید چه کنیم، اما نمی‌دانیم پس از انجام آن کار چگونه بار دیگر انتخاب شویم»، آیا به زعم شما در میان نخبگان با خلأ روایتی منسجم[۵۰] روبرو هستیم و این که چنین شرایطی در نهایت آن نخبگان را بیش از آن که موضعی هجومی بگیرند، وادار به اتخاذ موضعی تدافعی می‌کند؟

فریزر:

بله من با این تشخیص موافقم. نه تنها روایات ریگان و تاچر از میان رفت، بلکه امتداد آن روایات که از آن بلر و کلینتون بود نیز به همین سرنوشت دچار شد. برای مقطعی تلاشی صورت گرفت تا «حزب کارگر جدید»[۵۱] و «راه سوم»ی شکل بگیرد که اوباما نیز متعلق به آن سنت بود. در این مورد، بیل کلینتون بنیان‌گذار اصلی و معمار شورای رهبری دموکرات‌ها بود که حزب دموکرات را به مسیری متفاوت از مسیر سنتی آن هدایت کرد؛ مسیری که در پیوند با «نیودیل»[۵۲] بود. کلینتون و همراهانش برای خود «روایت»ی و البته فراتر از این‌ها «راهبرد»ی داشتند: آنان می‌گفتند که ریخت جمعیت‌شناختی کشور چنان تغییر شدیدی کرده که دیگر طبقه‌ی کارگر سفیدپوست از محوریت برخوردار نیست و این که می‌توان با هدف قرار دادن مطالبات طبقات فرادست[۵۳]، طبقات متوسط حومه‌نشین[۵۴] و نیز با توسل به حوزه‌های فن‌آوری و فراغت، اقلیت‌ها و زنان، برنده‌ی انتخابات شد. روایت کلینتون [همان] «نولیبرالیسم مترقی» بود.

آن‌چه در سال ۲۰۱۶ رخ داد پاره‌پاره‌شدن روایت نولیبرالیسم مترقی بود؛ نتیجه آن‌که آنان نه دیگر اتحاد ریگان – تاچر را دارند و نه اتحاد کلینتون – اوباما را. پس آن‌ها چه دارند؟ خوب من این‌طور فکر نمی‌کنم که آنان از پیشنهاد چیزی تازه عاجز باشند؛ مردمانی بس خلاق‌اند و مطمئن هستم که در آن اتاق‌های فکرشان مشغول تمهید جنبش‌های بعدی‌اند، با این‌حال تا این لحظه نتایج کارشان چندان روشن نبوده است.

شهود من حاکی از آن است که آنان خواهند کوشید «نولیبرالیسم مترقی» را ذیل شخصیت‌هایی جدید و جذاب‌تر احیا کنند. هیلاری کلینتون در این راه ناموفق بود، بنابراین آنان تلاش خواهند کرد کسی را بیابند که از پس چنین کاری برآید. چنان که پیش‌تر هم گفتم، اپوزیسیون شکل‌گرفته در مقابل ترامپ نیز به ابهام دچار است و در صورتی که یک روایت چپ‌گرایانه‌ی منسجم، برانگیزاننده و فراگیر نتواند صورت واقع به خود بگیرد، احتمالاً [نولیبرال‌های مترقی] بتوانند بخشی از آن اپوزیسیون را دوباره قانع کنند [که از هراس پوپولیسم راست، رأی خود را به آنان بدهند]. با این‌حال، بی‌شک [نولیبرال‌های مترقی] با بحران مشروعیت و هژمونی روبرو هستند و در حال تأمل‌اند در باب این که چگونه می‌توانند دست به سازماندهی مجدد خویش بزنند.

این مقطعی است گشایش‌بار[۵۵]؛ برای لوپن‌ها و ترامپ‌ها و البته برای سندرزها و ملانشن‌ها. دومین چیزی که این لحظه و مقطع را تبدیل به «دوره‌ی فترت» می‌کند درک آن است که کسی چون ترامپ از تثبیت خویش به مثابه یک آلترناتیو بازمانده است. در این مورد، و در حالی که او نمی‌تواند و یا نمی‌خواهد به وعده‌های پیشین خود به طبقه‌ی کارگر عمل کند، مسأله این است که تا چه مدت اعضای طبقه‌ی کارگر با ژست‌های رسانه‌ای ترامپ هم‌چنان راضی خواهند شد. لابد آنان تا ابد صبر نمی‌کنند و در نهایت به دنبال گزینه‌ای دیگر خواهند گشت و آن گزینه‌ی دیگر صورتی تازه از «نولیبرالیسم مترقی» نخواهد بود.

لیاگونو:

با فرض آن‌که پوپولیسم منطقی سیاسی است که می‌تواند ما را در مسیری رهایی‌بخش هدایت کند، آیا به زعم شما پوپولیسم باید سازنده‌ی دیالوگی نظری و سیاسی با فمینیسم باشد؟ جنبش‌های فمینیستی چگونه باید در برساخت این منطق پوپولیستی مشارکت کنند؟ آیا تعهد شما به فمینیسم ۹۹ درصدی نیز از همین مسیر پیروی می‌کند؟

فریزر:

بله، ایده‌ی ما دقیقاً همین است. به باور من امروز هر جنبش رهایی‌بخشی، و نه فقط فمینیسم، باید به بعدی پوپولیستی مجهز شود. نولیبرالیسم اکثر جنبش‌های اجتماعی را به نفع خویش مصادره کرده است. فمینیسم غالب در آمریکا و بسیاری از دیگر نقاط جهان فمینیسم «سقف شیشه‌ای را بشکن»[۵۶] بوده است؛ همان فمینیسمی که به عنوان «فمینیسم مخاطره‌طلب»[۵۷] مشهور است (ملهم از کتاب پرفروشی که مدیر عملیاتی فیس‌بوک، شریل سندبرگ، نوشت و عنوان آن «به استقبال مخاطرات بروید: زنان، کار و خواست رهبری» بود)؛ فمینیسمی [فردگرا و جنبش‌ستیز] که در واقع همان فمینیسم ۱ درصدی است. به همان ترتیب که سندرز قربانیان «اقتصاد کلاه‌بردارانه» را مخاطب صحبت‌های خویش قرار می‌دهد؛ و به همان ترتیب که جنبش اشغال به نمایندگی از آن ۹۹ درصد سخن می‌گفت، فمینیسم و دیگر جنبش‌های اجتماعی نیز از این فرصت برخوردارند که بگویند: بیایید با آن ۱ درصد قطع رابطه کنیم؛ ما آن خوانش از فمینیسم را نمی‌خواهیم؛ ما خواهان فمینیسمی برای زنان مهاجر؛ برای کارگران خانگی؛ و برای تمام آنانی هستیم که توأمان باید برای حفظ مشاغل و زندگی خانوادگی‌شان بکوشند؛ فمینیسمی برای زنانی که دچار عدم‌امنیت شغلی‌اند؛ فمینیسمی برای آنان که می‌کوشند راه‌هایی را برای مراقبت از فرزندان، خانواده‌ها و اجتماعات محلی‌شان بیابند و توأمان مجبورند ساعات بیش و بیشتری را برای پول‌های کم و کمتری کار کنند.

من منازعه بر سر بیمه‌ی درمان عمومی و همه‌شمول[۵۸] را بخشی از فمینیسم ۹۹ درصدی می‌بینم؛ بیمه‌ی درمانی که البته مواردی مانند «مرخصی زایمان»[۵۹] و «سقط جنین آزادانه»[۶۰] را نیز پوشش می‌دهد. من فمینیسم ۹۹ درصدی را فمینیسمی می‌بینم که به مثابه جزئی از یک جنبش بزرگ‌تر [با مواضع] پوپولیست چپ‌گرایانه از نولیبرالیسم می‌‌گسلد و فاصله می‌گیرد. تصور هم می‌کنم که هر جنبش اجتماعی، از جنبش‌های دگرباشان جنسی گرفته تا محیط‌زیست‌گرایی، باید بر حسب آن خوانش ۹۹ درصدی مورد بازاندیشی قرار بگیرد و نسخه‌های مصادره‌‌شده [توسط نولیبرالیسم مترقی] را ترک گوید؛ نسخه‌‌هایی چون «سرمایه‌داری سبز»[۶۱] و یا «دفاع از حقوق همجنس‌گرایان» بی آن‌که اهمیت چندانی برای حقوق اجتماعی همجنس‌گرایان قائل باشند. هر جنبشی بالقوه متحدی است در راه برساخت یک «بلوک پاد – هژمونیک»[۶۲]، اما این تنها بدان شرط خواهد بود که آن جنبش‌ ادبیات نولیبرالی خود را ترک گوید و در مسیری تازه گام بردارد. البته که جنبش‌های حقوق کار نیز باید در این راه مشارکت کنند؛ اتحادیه‌های کارگری در آمریکا چندان قوی نیستند، اما منازعات دیگری مانند «جنگ برای ۱۵» – [جنبشی سیاسی که هدف آن تثبیت ۱۵ دلار به عنوان حداقل حقوق در آمریکاست] به قدر کافی قوی‌اند.

لیاگونو:

سال گذشته در مجله‌ی «نیولفت ریویو»[۶۳] شما مقاله‌ای منتشر کردید با عنوان «تضادهای سرمایه و تیمارداری»[۶۴]، که در آن به بحث از این پرداختید که ما در حال تجربه‌ی تغییری تازه در جامعه‌ی سرمایه‌داری هستیم و این که می‌تواند امکانی برای بازابداع دوگانه‌ی تولید – بازتولید و مدل «خانواده‌های دو سرپرست»[۶۵] وجود داشته باشد. می‌توانید حدس‌هایی بزنید در باب آن‌که جنبش فمینیستی باید در نسبت با موضوع «تیمار» و «بازتولید اجتماعی»[۶۶] طرح‌کننده‌ی چه مطالبات خاصی باشد؟

فریزر:

بله تصور می‌کنم این یکی از وظایف مهم فمینیسم ۹۹ درصدی است. باور من این است که فمینیسمی که تمام توجه خویش را بر تولید و بر ورود هر چه بیشتر زنان به بازار کار معطوف می‌کند و نسبت به آن‌چه در حوزه‌ی «بازتولید» رخ می‌دهد غفلت می‌ورزد، در مسیری بد و خطا گام برمی‌دارد. این دو حوزه منفک از یکدیگر و در عین‌حال درهم‌تنیده‌ با یکدیگر هستند؛ و همین توأمانی انفکاک و درهم‌تنیدگی جزئی از دشواری این مسأله است. ما به راه و رسم تازه‌ای برای اندیشیدن در باب روابط میان حوزه‌های تولید و بازتولید نیازمندیم.

آغازگاهی مطلوب آن است که حوزه‌های تولید و بازتولید اجتماعی‌ را در موضعی قرار ندهیم که در تضاد مطلق با یکدیگر باشند؛ چیزی که اکنون در حال رخ دادن است و نمود آن را می‌توان در پدیده‌هایی چون «فریز کردن نطفه»[۶۷] و یا فن‌آوری به کار رفته در مکنده‌های مکانیکی دید که برای دوشیدن شیر مادر به کار می‌روند. زنان را به این ترتیب در موقعیت‌هایی قرار می‌دهند که برایشان غیرممکن است که شاغل باشند و هم‌زمان بتوانند پیش از رسیدن به سن چهل و پنج سالگی صاحب فرزندانی شوند. سیاست‌های جایگزین می‌تواند شامل مواردی باشد چون کاستن از ساعات کاری[۶۸]، و پرداخت حقوقی شرافتمندانه[۶۹]‌ که می‌تواند نه زندگی یک شخص بلکه زندگی یک خانوار را تأمین کند؛ از آن رو که تمام خانواده‌ها نمی‌توانند و یا نمی‌خواهند بیش از یک نان‌آور داشته باشند. در این صورت ایده‌ی جایگزین این خواهد بود که سیاست‌های حوزه‌ی اشتغال و رفاه را باید ذیل این پیش‌انگاشت تدوین کرد که ما همگی سوژه‌هایی نان‌آور و تیماردار هستیم [و هیچ‌کس در کنار خود نان‌آور و حامی دیگری ندارد]. اگر چنین نگاهی را به آرمان شهروندی[۷۰] تبدیل کنیم، در آن صورت با مجموعه‌ای کاملاً متفاوت از سیاست‌ها روبرو خواهیم بود.

 

لطفاً در نقل و ارجاع به مطالب، حقوق این وب‌سایت و همکاران آن را محترم بشمارید.

متن اصلی:

http://politicalcritique.org/opinion/2017/emancipatory-movements-must-have-a-populist-dimension-an-interview-with-nancy-fraser/

 

[۱] این عنوان فرعی را ما به عنوان مصاحبه افزوده‌ایم – م

[۲] Tatiana LLAGUNO

[۳] (سپتامبر ۲۰۱۷)

[۴] Angela Davis

[۵] Rasmea Odeh

[۶] Transnational

[۷] Inclusive ‘Majority’ Feminism

[۸] Progressive Neoliberalism

[۹] Reactionary Populism

[۱۰] Conventional Factions

[۱۱] Free Trade Agenda And Low Taxation

[۱۲] Mobilized Opposition

[۱۳] More Politicized

[۱۴] Incipient Opposition

[۱۵] Status Quo

[۱۶] Vicious Circle

[۱۷] Inertia

[۱۸] Jean-Luc Mélenchon

[۱۹] Hobson Election

[۲۰] Popular Classes

[۲۱] Handpicked

[۲۲] Rubio

[۲۳] Financialization Of The Economy

[۲۴] Progressive Or Leftist Populism

[۲۵] Recognition Policy

[۲۶] Pro-Immigrant

[۲۷] Distributive

[۲۸]  Schema

[۲۹] Dissent Magazine

[۳۰] Undemocratic

[۳۱] Excluding

[۳۲] Persecutory

[۳۳] Poor Definition

[۳۴] Ernesto Laclau

[۳۵] Transitional Political Phase

[۳۶] Transition Program

[۳۷] Democratic Socialism

[۳۸] Rigged Economy

[۳۹] Dynamics Of Exploitation And Expropriation Of Capital

[۴۰] Evocative

[۴۱] Deindustrialization

[۴۲] Imprisoned And Expropriated

[۴۳] Global Financial Capital

[۴۴] Counter-Hegemonic

[۴۵] Cosmopolitan Diversity

[۴۶] Internationalism

[۴۷] Workers’ Internationalism

[۴۸] A Moment Of ‘Interregnum’

[۴۹] Jean-Claude Juncker

[۵۰] Solid Narrative

[۵۱] New Labor

[۵۲] New Deal

[۵۳] Upper Classes

[۵۴] Suburban Middle Classes

[۵۵] Opening Moment

[۵۶] Break The Glass Ceiling

[۵۷] Lean In Feminism

[۵۸] Universal Public Healthcare

[۵۹] Maternity Leave

[۶۰] Free Abortion

[۶۱] Green Capitalism

[۶۲] Counter-Hegemonic Bloc

[۶۳] New Left Review

[۶۴] The Contradictions Of Capital And Care

[۶۵] Family With Two Providers

[۶۶] Social Reproduction

[۶۷] Egg Freezing

[۶۸] Reducing Working Hours

[۶۹] Decent Wages

[۷۰] Ideal Of Citizenship

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *