تلخیص و ویرایشی از سخنرانی انجامشده در کارگاه روش تحقیق «کار میدانی اتنوگرافیک: تجاربی از بافتهای رنج اجتماعی» در نشست «مسائل محلی در زمینه ملی: مسائل اجتماعی هرمزگان» – اتحادیهی انجمنهای علمی دانشجویی علوم اجتماعی ایران، بندرعباس، دانشگاه هرمزگان، ۳۰ آذر ۱۳۹۵٫
پیادهکنندگان متن: زهرا عبدی[۱] و فروغ صالحبابادی[۲]
***
«تجربه»ی شخصی
در کار اتنوگرافیک نفوذ تدریجی عامل «تجربهی شخصی» را میبینید و درمییابید که کار تفاوت روزافزونی با دیگر تجربههای روششناختی و میدانی پیدا میکند. شخصبودگی پژوهشگر، ویژگیهایی که در جهان شخصی او هست، تأثیری مستقیم بر روایتی میگذارد که از واقعیاتی که خود لمس کرده ارائه میدهد. از همین روی گفتم حقیقتش این است که چندان نمیتوان دم از «آموزش» و «انتقال دانستهها» در کار اتنوگرافیک زد. این را هم که در اینجا چیزهایی برای گفتن دارم، بگذارید به حساب «به سخن درآمدن» حافظهای آغشته به یک «لامسه»ی اتنوگرافیک؛ من دارم «تجربه»هایم را با شما به اشتراک میگذارم و هیچ قصد ندارم از این تسهیم تجربه، به شاکله و چارچوبی تکنیکال برسم که میشود آن را به دیگران توصیه کرد. باید آن یادآوری انسانشناسان تجربهمحور را پاس داشت و پذیرای این واقعیت بود که همین «مواجهات» و همین «لامسه»های اتنوگرافیک است که در هر تجربهی یکهای از روبرو شدن با پدیدهها، محتوای کار ما را رقم میزند.
فرایند و «ابهام»
باید این را هم یادآور شد که تجربهی اتنوگرافیک طی «فرایند» شکل میگیرد و در نتیجه آمیخته با اضطرابها و «ابهام»های متعددی است. نهتنها نباید از اینها گریخت و از روبرو شدن با آنها طفره رفت، بلکه باید از «قابلیت منفی» (سلبی) لازم برای زیستن با آنها و باقیماندن در ابهام برخوردار شد. اصلاً این خود فضیلتی است که لحظهها و گامهای کار اتنوگرافیک چندان روشن نیستند. چیزی است شبیه بسیاری از موقعیتهای دیگری که تجربه میکنیم؛ کار اتنوگرافیک به همین اندازه سیال است و سیالیت آن را باید پاس داشت. خوب که فکر کنیم این چیزی نیست که به ناگه در بطن کار اتنوگرافیک تجربهاش کنیم. زندگی روزمرهی ما نیز سرشار از همین تغییرات غافلگیر کننده است. بنابراین ذخائر خوبی از آن «قابلیتهای منفی» داریم و باید در کار اتنوگرافیک فعالشان کنیم.
اتنوگرافی قدیم و اتنوگرافی جدید
ما یک اتنوگرافی یا انسانشناسی قدیم داریم که تکنیک مسلط آن «مشاهده» است. مشاهده یعنی «انفصال»، یعنی وجود فاصلهای میان «من» و «دیگری». در مقابلش اما «مشارکت» را داریم. پس میتوانیم طیفی را متصور شویم که در یک سوی آن مشاهده است و در سوی دیگر آن مشارکت قرار دارد. بسیاری از انسانشناسان کلاسیک به ویژه مدعی آن بودند که مشاهده خود مولد «مشارکت» نیز هست؛ اما آنچه در واقعیت رخ میداد تبدیل «مشاهده» به کاری شبیه «نظارت» بود؛ در آن رویکرد، مشاهدهگر به میدان میرفت و به همان سبک و سیاق اولیهی نانسی شپر هیوز به «نظاره»ی امور مینشست. مشارکت اما میدانید که از شائبهی «نظارهگری» بهدور است و حتی نشانی از «مداخله» نیز بر خود دارد. من این شأن «مداخلهگرانه» را تا جایی که تداعیگر همان «مشارکتجویی» باشد، از محاسن کار اتنوگرافیک به معنای جدید میدانم و البته دربارهی آن در ادامه و در قالب پیوستاری به بحث خواهم پرداخت. در تقابل با آن شکلی از مشاهدهی منفعلانه که در ایران رایج است، مشارکت به معنایی که گفتم امری است آمیخته با اضطراب، پیشبینیناپذیری و مسألهآفرینی مستمر. مسأله را نیز نباید به همان فرهنگ واژگانی معمول علوم اجتماعی بازگردانید؛ اینجا ممکن است مسأله شکل تهدیدی برای جان پژوهشگر را به خود بگیرد یا هویت او را با مخاطرهی جدی روبرو کند.
جایی به اینترتیب برای رویکرد «موزهای» نمیماند و اصل شیک و فاخر «دستنزن»[۳] که فاصله میان پژوهشگر و موضوع مطالعه را حفظ میکند، بیمعنا میشود. ارتدوکسی انسانشناختی بر همین اصل متکی است و برای علم ساحتی «مقدس» قائل میشود که باید «دستناخورده» باقی بماند.
راوی غایب و حاضر
گفتم که کار ما متنآفرینی است و خروجی کارمان اساساً «متن»ی است که به آن میگوییم متن اتنوگرافیک و آن را متفاوت از دیگر متون قلمداد میکنیم؛ متن اتنوگرافیکی که با روایتها و داستانهای واقعی پیش میرود. راوی این متن چه تفاوتی با راوی آشنای ارتدوکسی قدیم دارد؟ در قالب آن ارتدوکسی شنوندهی سخنان راویان «غایب»ی بودیم که به دشواری امکان روبرو شدن با «من»های آنان را مییافتیم. در کار اتنوگرافیک انتقادی اما سهم اعظم روایت در فضای «من – تو» اتفاق میافتد. خاصه استفاده از واژهی «من» غلظت مضاعفی پیدا میکند. اشاره به «من» شاهدی بر مسئولیتپذیری روایتگر نیز هست؛ اینکه «قصد ندارم خود را از آنچه رخ داده برکنار نگاه دارم، بلکه خود را جزئی از آن میبینم و پذیرای سهم خویش در رخداد آن هستم». در ایران میدانید که این شکل از روایتگری چیزی است که برخی حتی آن را به صراحت نفی میکنند و برای بسیاری هم شکل محبوب روایتگری نیست. حتی گاه از جمله نقدهایی که به افراد میشود این است که دارند روایتی «شخصی» از امور ارائه میکنند. باید این نگاه را تغییر داد. اتفاقاً ارائهی روایت شخصی کار مهمی است؛ اتفاقاً ارائهی روایت شخصی به معنای مسئولیتپذیری و ارائهی تصویری اتکاپذیرتر از امر واقع و امر اجتماعی است.
یک صدا / صداها
راوی غایب «سومشخص» است بدون «من» و «منبودگی» که نمیدانیم کجا است. او آن بیرون است و در نقطهای نامعلوم که درکی و تصوری از آن نداریم. در اتنوگرافی جدید، صدای پژوهشگر، تنها یکی از صداها است و این میتواند ویژگی دموکراتیک روش اتنوگرافی باشد که به صداهای مختلف مجال شنیدهشدن میدهد. علوماجتماعی ارتدوکس میل غریبی دارد به مونولوگواری و تکگویی. در آن سنت همان افرادی را که روایتمان را میسازند، به سکوت دچار میکنیم. هیچ صدایی و هیچ نفسی از آن افراد در محتوای برآمده از آن سنت مونولوگمحور نیست. اتنوگرافی جدید حتی از سطح دیالوژیک هم فراتر میرود و به گونهای از فضای پولیفونیک مجال تحقق میبخشد؛ اجازه دادن به این که تکثری از صداها در دل متن خودشان را نشان دهند. البته این با مقاومت شدید ارتدوکسی حاکم مواجه میشود. آن ارتدوکسی به دنبال نتیجهگیری است و این چندصداییشدن را منافی با هدف رسیدن به «احکام» معین دربارهی واقعیت میداند. وجه دموکراتیک کار اتنوگرافیک انتقادی در همین است؛ پژوهشگر داعیهی «حکمپردازی» را رها میکند و پذیرای آن میشود که چیزی جز یکی از دهها «صدا»ی موجود نیست.
در سنت قدیمی اتنوگرافیک، اسمی و هویتی از افراد در کار نیست. ما در دورههای اولیهی این روش، کتابی داشتیم با عنوان فرهنگ فلانیها مثلا «فرهنگ تیکوپیاییها» در کار ریموند فیرث، یا «فرهنگ بالیاییها» در کار کلیفورد گیرتز، و غیره. از میانهی قرن بیستم و به ویژه از دههی ۱۹۷۰ انسانشناسی به بعد است که کتابی داریم با عنوان «توهامی: پرترهی یک مراکشی» (۱۹۸۰). توهامی اسم یک مراکشی است که «وینسنت کراپانزانو» با او کار میکند. کل یک کتاب در مورد این «شخص» است، گفتوگو با یک شخص است، درگیری با یک شخص است. به دیالوگ هم منحصر نیست؛ درگیری جدی است در تمامی سطوح هیجانی، شناختی و درآوردن کار از دل آن. پرترهها میآیند جلو. اشخاص واقعی میآیند جلو. آنهایی که زندگی کردند، آنهایی که خون و استخوان دارند و شخص هستند و دارند زندگی میکنند. این سبک «شخصمحور» در مقابل آن سنتی قد علم میکند که دچار نوعی «تامگرایی» و «تمامتخواهی» است؛ در آن سنت چه جایی هست برای «توهامی»؟ او باید برود زیر عنوانی و مفهومی که به کل و «تمام» مراکشیها نسبت داده میشود. حال برش گردانید به همین کانتکست ایران. میخواهید به هرمزگان بروید. یک راهش اقتدا به آن ارتدوکسی است و به هرمزگان رفتن و «به نظاره نشستن» و «مونولوگ»ی ساخته و پرداخته کردن دربارهی «هرمزگانیها»، و راه دیگرش رها کردن خویش در میان دهها و صدها صدا و لمس پرترهها و «شخص»هاست در جایی به نام هرمزگان که نمیخواهیم آن را بر «شخصبودگی» افراد برتری ببخشیم. همین مقالهای که اخیراً از من منتشر شده با عنوان «اعتیاد و زوال زندگی» (۱۳۹۴) در مورد زنی است به نام «حرمت»، در یکی از محلههای تهران؛ حرمتی که از بجنورد در یک بستر فقر زندگی میکند، بعد مهاجرت میکند، میآید در شوش تهران و در محلهی لب خط زندگی میکند، مبتلا به شیشه میشود، دو فرزندش مریض هستند، در آن خانههای حیاط مرکزی فرسوده… و همینطور داستان میرود جلو و داستان حرمت در بستر اجتماعیاش، که چه در بجنورد بود چه در تهران دارد، به روایت «من» درمیآید.
نوع میدان و تعریف رشته
در گفتمان قدیمی، ما اتنوگرافی را به لحاظ میدان محدود میکردیم به نوع میدان، میدانهای روستایی و سنتی. این دیدگاه همچنان نیز شایع است و بسیاری از «بیخبران» انسانشناسی را به جوامع پیشامدرن و سنتی محدود میکنند. انسانشناسی امروزین هرگز مقید به چنین تصویری نیست و خود را محدود به هیچیک از آن میدانهای تحت سلطهی تقسیمکارهای برآمده از ارتدوکسی علوم اجتماعی و انسانشناسی قدیم نمیداند.
مسألهی «مهم» در پژوهش
پیشتر و در دیگر فرازها و کارهایم نیز گفتهام و اینجا به این اشارهی مختصر بسنده میکنم که مسأله برای انسانشناسی امروزین دیگر نمیتواند محدود به عنصر فاخر «فرهنگ» باشد؛ باید پرسید جای عنصر «قدرت» در روایتپردازیهای انسانشناختی کجاست؟ باید از «حیث التفاتی» خاص انسانشناختی در تحلیل و برساخت روایتهایش از توزیع عنصر قدرت پرسید. به عنصر فرهنگ چسبیدن و دل به آن خوش داشتن، اگر نتیجهی «انفعال» ما در برابر روابط پیچیدهی قدرت نباشد، بیشک پیامد درک خام روششناختیمان است. ما شارحان و مأموران به خدمت عنصر «فرهنگ» نیستیم و وظیفه نداریم نسبت به آنچه «فرهنگ» در کنار روابط قدرت صورت میدهد، بیتفاوت باشیم. ایبسا فرهنگ خود عنصری باشد در خدمت «فجایع»ی که شرحهای معمول انسانشناختی آنها را «طبیعیانگاری» هم میکنند. وظیفهی ما روایت «زندگی واقعی» است؛ وظیفهی شرح همان «بلایا» و «فجایع» است. ما باید «شاهد شهادتدهنده»ی آن چیزهایی باشیم که زیر ظاهر آراستهی آن معنای مألوف و منفعل از فرهنگ پنهان ماندهاند و میمانند. خاصه میخواهم بر آن چیزهایی تأکید کنم که مظاهر «رنج اجتماعی» مینامم. کار من انسانشناس گذشتن از کنار «رنج دیگری» نیست؛ کارم به دست دادن بیانی خنثی و باسمهای از چیزی که میبینم و میتوانم دربارهاش «شهادت بدهم» نیست.
موضعگیری
ارتدوکسی انسانشناسی را به نقد میکشیم، از جمله به این دلیل که در باب «رنج اجتماعی» به اتخاذ «موضع»ی منفعلانه میپردازد. نتیجهی این گونه از موضعگیری، درافتادن به دام نسبیگرایی اخلاقی هم هست. ما خشونت شدید علیه زنان و کودکان و دیگر گروههای آسیبپذیر و فرودست را میبینیم و میخواهیم بر وجود آن شهادت بدهیم، اما انسانشناس ارتدوکس آن را میبیند و در باب نسبت آن خشونتها با سنتهای فرهنگی به سخنرانی میپردازد. انسانشناسی متعهد به کار اتنوگرافیک انتقادی پذیرای موضع نسبیگرایانه نیست و برای خود «آرمان»هایی دارد که بر سر آنها میایستد. برای این انسانشناسی «تبعیض» مفهومی فرهنگی نیست؛ «عدالت اجتماعی» را میجوید و فقدان و ضعف شدید آن را گزارش میکند؛ خواهان «برابری» است و آن را هم برای تمام گروههای اجتماعی میخواهد. انسانشناس انتقادی آن هشدار شپرهیوز را جدی میگیرد و خود را از دام نسبیگرایی اخلاقی به دور نگاه میدارد.
علم یا هنر
از خلال این ویژگیها که مطرح کردیم به مرور میتوانیم چهرهی این خوانش از اتنوگرافی را بهتر ببینیم؛ این خوانشی است که علم و هنر را با هم میخواهد؛ «علمی» است زیرا همچنان در پی استخراج نتایج تحلیلی از کار مشاهدهی خویش است؛ و «هنری» است زیرا مشاهده را به معنای منفعلانهاش محدود نمیکند و به مدد ابزارهای «مشارکت» و «روایتگری» میکوشد تا سرحد ممکن مشاهدات ارزشمندتری ارائه کند. پژوهشگر در نوشتار اتنوگرافی و به میانجی تجربههای شخصیاش که در میدان اتفاق میافتند، میتواند چیزهایی را از واقعیت بگوید که در گزارشهای غیرشخصی و انشاپردازانه از واقعیتها پنهان میمانند.
مخاطبان و ارزیابی
تفاوت مهم دیگر به مخاطبان و سازوکارهای ارزیابی عمومی مربوط است. پژوهشگری که موضع و نگرش انتقادی دارد به جای مخاطب قرار دادن اجتماع فاخر علمی، «حوزهی عمومی» را مخاطب قرار میدهد. میکوشد هرچه بیشتر از رسانههای فعال حوزهی عمومی بهرهمند شود. مخاطب اصلی خود را «عموم» افراد جامعه میداند. روشن است که زبان تخصصی و مغلق علوماجتماعی ارتدوکس از برقراری چنین ارتباطی ناتوان است. با زبان تخصصی نمیتوان به «مفاهمه» با ابژههای «رنج اجتماعی» پرداخت. این مفاهمه برای ما جزئی از کار فاخر پژوهشی نیست که با اتمام کار پژوهش پایان بپذیرد. پژوهشگر انتقادی به میدان بازمیگردد، روابطش را پی میگیرد و روایات پیشین خود را در معرض بازاندیشی مدام قرار میدهد. «حرمت»ها و «توهامی»ها موضوع یک داستان و روایت نیستند؛ اگر تبدیلشان میکنیم به موضوع روایاتی اتنوگرافیک برای آن است که فراتر از مرزهای «علم متعارف» بشناسیمشان و نسبت خویش با حیاتشان را درک کنیم.
ضرورتهای علم یا ضرورتهای جامعه
این ضرورتهای جامعه است که باید ما را هدایت کند، نه ضرورتهای علم. این فراموش شده که اصلاً و اساساً این «ضرورت»های جامعه بود که به «علوم اجتماعی» مجال آن را بخشید که در استقلال از فلسفه متولد شود. علوم اجتماعی قرار بود آن عرصهای از دانش باشد که چیزهایی متفاوت از فلسفه بگوید. مسیر از جامعه شروع شده و به حوزههایی از دانش که هر کدام از ما مشغول آن هستیم و در دل آن داریم کار میکنیم حرکت کرده است. در مراحل بعدی اما این رابطه وارونه شده و این را باید انحرافی عظیم دانست. حالا دپارتمانهای متعدد علوم اجتماعی داریم که حاشیهایترین اولویت آنها هم «لمس» واقعیت اجتماعی و روبرو شدن با آن نیست. از این دپارتمانها نهتنها نمیتوان انتظار توجه به واقعیات رنج اجتماعی را داشت، بلکه باید در پی کاهش آسیبهای ناشی از عملکردهای آنان بود. بسیاری از اصحاب علوم اجتماعی به علم خود نگاه «ارتزاقی» محض دارند. بله ما هم مردمانیم و باید زندگی کنیم، اما نسبت ما با مسائل اجتماعی نسبت «ارتزاقی» نیست. ما قرار بوده زبان گویای واقعیات پیچیدهی اجتماعی باشیم؛ قرار بوده به نمایندگی از آسیبپذیران اجتماعی، دیگر بخشهای جامعه را به تکان و تنش دچار کنیم تا مسئولیت بیشتری نسبت به آن آسیبپذیران در خود احساس کنند. علوم اجتماعی باید آخرین علمی باشد که «علم برای علم» را نصبالعین خود قرار میدهد. «علم برای جامعه» است که به ما معنا و مشروعیت میبخشد. پژواک بخشیدن به خود «علم» چه معنایی برای ما دارد که وظیفهمان پژواک بخشیدن به صدای جامعه و گروههای متنوع آن است؟ اگر بخواهیم «علوم اجتماعیهی ارتزاقیه» را در اولویت قرار دهیم، چه مرجعی صدای سرکوبشدگان، محرومان و مطرودان را به گوش دیگران خواهد رساند؟
علیه تکنیکی کردن اتنوگرافی
فراموش نکنید که من تمام اینها را گفتم، اما اتنوگرافی را تکنیکال نکردم. اتنوگرافی برای شما واجد چیزهایی باید باشد که به سادگی تن به گفتار و سخنرانی نمیدهند. من بهعمد به سراغ اصول و مبادی و مبانی روششناختی اتنوگرافی نرفتم. این چیزها را در کتابها خواهید یافت. بسیاری از آن یافتههای کتابی را نیز در میدان نقض خواهید کرد. آنچه به اتنوگرافی ارج ویژهای میبخشد «بازنویسیپذیری» مداوم آن در پیوند عینی و «ملموس» با میدان است.
هدیهی اتنوگرافر
به عنوان آخرین نکته بگذارید بگویم و پیشنهاد کنم که شجاعت به خرج بدهید و به راستی «وارد» میدان شوید. اجازه بدهید آن «ارتباط»ی که از جمله واژههای پرکاربرد در تکستهای علوم اجتماعی است، برای شما در خود میدان اتفاق بیافتد. بروید و «رفاقت» را با آنها که میتوانید صدایشان باشید، تجربه کنید. بروید و «رابطهی انسانی» را تجربه کنید. اگر شما موفق به ایجاد این رابطهی انسانی شوید که متأثر از توانایی خود شما است، دیدگاهتان نسبت به انسانها و ظرفیتهایشان برای شکل دادن روابط برابر و «انسانی» تغییر خواهد کرد. پیشینهی وابسته به «علوم اجتماعی» خود را رها کنید و به میدان بروید. بگذارید همان اتفاق استثنایی که شپرهیوز روایت میکند، برای شما نیز رخ بدهد. «هدیه»ی شما برای «دوستان» و «رفیقان» میدانتان، نوشتار اتنوگرافیکتان خواهد بود. به آنها نشان بدهید که نسبت «ارتزاقی» و «انتفاعی» با حیاتشان برقرار نکردهاید. نوشتاری را با خود بیاورید که «ارزش اجتماعی» این علوم را نشان میدهد. با این شکل و این خوانش از کار اتنوگرافیک است که میتوان به احیای منزلت انسانشناسی به عنوان جزئی از علوم اجتماعی انتقادی امیدوار بود. «اجتماع علمی» علوم اجتماعی در ایران دچار میزان بالایی از بیگانگی از واقعیت اجتماعی شده و این را باید تراژدی بزرگی دانست. کجا میتوان از جامعهشناسی سخن گفت، زمانی که «جامعه» و تنوعهایش سهم کمی در روایتپردازیهای جامعهشناختی ما دارند؟ این خوانش از جامعهشناسی خود نیازمند بررسیهای آسیبشناختی جدی است. خوانش ما از انسانشناسی خود نیازمند بازاندیشی جدی است. چنان معنایی از علوم اجتماعی آکادمیک را حاکم کردیم که نتیجهاش دقیقاً دور شدن و انفصال از جامعه و انسانها بوده است. وقت احیای ارتباط «نزدیک» با جامعه است و برای احیای چنین ارتباطی است که به لامسهی اتنوگرافیک نیازمندیم.
• تصاویر اول و سوم مربوط است به حاشیهنشینهای تهران و متعلق است به خبرگزاری مهر.
[۱] دانشجوی کارشناسی ارشد جامعهشناسی، دانشگاه تبریز
[۲] دانشجوی کارشناسی ارشد پژوهشگری علوم اجتماعی، دانشگاه تبریز
[۳] Don’t touch
دیدگاهتان را بنویسید