متن سخنرانی در کارگاه روش تحقیق «کار میدانی اتنوگرافیک: تجاربی از بافتهای رنج اجتماعی» در نشست «مسائل محلی در زمینه ملی: مسائل اجتماعی هرمزگان» – اتحادیهی انجمنهای علمی دانشجویی علوم اجتماعی ایران، بندرعباس، دانشگاه هرمزگان، ۳۰ آذر ۱۳۹۵٫
پیادهکنندگان متن: زهرا عبدی[۱] و فروغ صالحبابادی[۲]
***
کار میدانی اتنوگرافیک
عنوانی که من برای این سخنرانی یا «کارگاه» انتخاب کردم «کار میدانی اتنوگرافیک»[۳] است. دشواری کلیدی این کارگاه به زعم من آن است که سخن گفتن از اتنوگرافی آسان و آموختن آن به دیگری، مانند بسیاری دیگر از روشهای پژوهش، دشوار است. البته میدانیم که مفهوم «اتنوگرافی» به حیطهی «روش تحقیق» محدود نمیماند، اما حتی اگر هم امکان محدود ساختن آن به این حیطه وجود داشت، باز هم این از دشواری آموختن آن به دیگران نمیکاست. وابستگی کار اتنوگرافیک به «تجربه» را باید مهمترین علت این دشواری دانست. از همین منظر هم بود که تصمیم گرفتم در این کارگاه سخنانم را که از وادی نظر و انتزاعپردازی برکنار نیستند، با قطعاتی از کارهای میدانیام درآمیزم و با ترکیب آن قطعات با برخی تصاویر و عکسهای گرفتهشده در جریان کارهای میدانیام، بکوشم چیزهای معنادارتر و ملموستری دربارهی کار میدانی اتنوگرافیک بگویم. من از دورهی کارشناسی به موضوع حاشیهنشینی و حاشیهنشینان تبریز پرداختهام و بازگشت من به تبریز موجب شد که بتوانم کار ناتمام خویش دربارهی جمعیت بزرگ حاشیهنشینان این شهر را پی بگیرم. بگذارید قطعهای از یادداشتهای میدانی خود در جریان این مطالعهی اتنوگرافیک را برای شما بخوانم:
همه نفس نفس میزدیم. لطیف گفت: «آیا سراغ مستأجرها برویم یا نه». من گفتم: «بیشتر دنبال مریضها هستیم». لطیف خانهی دیگری برای ما نشان کرده بود. این خانه نه بالای پلهها که در پایین بود. زن پیش ما جلوی در بود. تن و بدن زن گچمالی شده بود. ظرف خالی ضدیخی به دست گرفته بود. دیوار بیرونی نشان میداد که نم به خانه نفوذ کرده است. لطیف گفت: «خود همین خانم مریض است». زن نیز به تأیید گفت: «مریضم». لطیف از ایمکانی یوخِ زن حرف میزد، از اینکه امکان ندارد که برود جایی و برگردد. لطیف همان جلوی در میخواست داستان خانواده را فاش کند. «همسری هم دارد که بهش فرش میدن تا ببافه. با همین فرش بافتن باشلارین گئچیندیریللر (روزگار میگذرانند). هیچی».
از زن اجازه خواستم تا دقایقی از وقتشان را بگیریم. زن رخصت داد. روسریاش را گردنش بسته بود و سر دیگر روسری را از شانهاش آویزان کرده بود. پیراهنی کاموایی به تن داشت که تا بازوها جمع کرده بود. و دامنی سیاه از زیر پیراهن. ما پیشتر رفتیم تو تا او آب را ببندد و سپس بیاید. وارد دالانمانندی شدیم که خرت و پرتها را در خود جای داده بود. صدای شوهرش از دور میآمد که بفرما بفرما میگفت. گچ قسمتی از دیوارهای داخل حسابی ریخته بود و سیمانها عیان شده بودند. وارد اتاقی شدیم که دار فرشی بزرگ یک ضلع آن را بهطور کامل تصرف کرده بود. گرههای کلفتی داشت. رسول همراه با لطیف وارد اتاق شد و زیر تاقچهای نشست که عکسهای خانوادگی و امامان را به خود داشت. رسول رو به من کرد: «میبینی دیگه اینجوریه، خیلی به هم خورده. این آدم خونهمونه [به زنش اشاره میکرد که وارد اتاق میشد، چادری به تن کرده بود]، الان دو ساله سکته کرده». زن آنطرفتر از ما در گوشهی دیگر اتاق نزدیک در نشست. کف موکت بود و چند روانداز. از خود زن خواستم که توضیح دهد چه بر سرش آمده. «من سکته کردهام از سرم، به همین خاطر … [نفهمیدم چه گفت]». سوال کردم «چرا سکته کردی؟» زن بغض گرفت. نتوانست لب از لب بگشاید. گوشهی چادرش را به چشمانش گرفت و گریست. گمان نمیبردم که این سوال سادهی من او را به گریه اندازد. با ناراحتی گفتم «خودت رو ناراحت نکن». لطیف از وقایعی میگفت که هنگام برگشتن از خرید نان از زن شاهدش بود. وقتی که زن بر زمین افتاده بود و توان حرکت نداشت.
بسیار میشد که وقت گفتن از مشکلات و مصائب، افراد و به ویژه زنها بگریند، اما هیچگاه برایم پیش نیامده بود که زمان پرسیدن از علت بیماری، زمان گریه هم باشد. زن غرق اشک شده بود. چهرهاش سرخگون شد. احساسی از ناچاری و بیش از همه درماندگی به سراغم میآمد. در راه ماندن در مسیر برگشت به خانه، ناتوانی از انجام یک کار عادی در زندگی روزمره است. درماندن. اما چگونه میتوانم بیش از این به لحظاتی از ذهن و روان او نفوذ کنم که زمان پرسیدن از علت بیماری حادث شد. گرچه من به عنوان یک انسانشناس وارد خانهها میشوم و گرچه ممکن است گاه دقایق بسیار و گاه هم ساعتی در نزد این ساکنان بنشینم و داستانهایشان را بشنوم و کلماتی بینمان عبور کند و شاید هم همدردی کنم و خودم هم گاه در درون و گاه هم در بیرون اشک بریزم و خودم را با مشت و لگدهای وجدانم بزنم، اما و هزار اما همین نزدیکی نشان میدهد که من چقدر از جهان آنها دور هستم.
این قطعهای بود از نوشتارهایی دربارهی یکی از میدانهایم که دارد تشکیل میشود و جلو میرود. صرفاً خواستم شما را قدری با خود به بطن فضای کار اتنوگرافیک، البته به شیوهای که خودم کار میکنم، ببرم.
هرچند انسانشناسی زادگاه کار میدانی اتنوگرافیک و زمان تولد آن اوایل قرن بیستم است، بعدها رشتههای دیگر از جمله جامعهشناسی و رشتههای دیگر علوم اجتماعی و انسانی نیز از آن بهره میگیرند. دلیل این استقبال امکانهای خاصی است که اتنوگرافی به پژوهشگر میبخشد و البته قصد نداریم ادعا کنیم برتری خاص و شگفتانگیزی بر دیگر روشها دارد. کار میدانی اتنوگرافیک اساساً به شما تجربهی دست اولی از امر واقع میدهد. در همین روایتی که برای شما روخوانی کردم، سخن از ورود به داخل خانهی آدمها بود و مواجه شدن با شرایط و وضعیتی که آن زن و شوهر تجربه میکردند و آغاز ارتباطی که در بطن میدان تداوم مییابد. پس مزیت کار اتنوگرافیک آن است که طی آن صحنهها، احساسها، آدمها، اشیاء و چیزها بهطور مستقیم و بیواسطه در معرض تجربهی پژوهشگر قرار میگیرد.
حضور بیواسطه
به «میدان» که میرویم، هدف ما این است که واقعیت اجتماعی را مستقیماً درک و تجربه کنیم. در واقع به این شکل داریم گونهای از «روششناسی متصل» رادر تقابل با «روششناسیهای منفصل» به کار میبندیم. مصادیق روششناسیهای منفصل یا گسسته را میتوانید در روشهای کتابخانهای، اسنادی یا حتی پیمایش بیابید که امکان ارتباط مستقیم شما با افراد را نمیدهند، چون شما هیچ آشنایی رودررویی با افراد مورد مطالعهی خودتان یا با واقعیتهای مورد مطالعهتان ندارید و در نتیجه صرفاً ارتباط پژوهشی شما به میانجی ابزاری محقق میشود که خود نافی ارتباط صریح و عینی است. در اتنوگرافی اما، تقریبا میشود گفت که تمام واسطهها کنار زده میشود. تنها یک واسطه میماند و آن، «ادراکات حسی» شما است. از دیدن، شنیدن، بوکردن، لمس کردن و بقیهی حسها استفاده میشود تا بتوانیم عرصهای یا میدانی را که انتخاب کردهایم به تجربهی خویش درآوریم.
بگذارید تعابیر دیگری را نیز برای کار میدانی اتنوگرافیک به کار بگیریم و حتی از تعابیری شخصی نیز برای برقراری ارتباط بهتر با شما دربارهی این الگوی خاص از پژوهش استفاده کنم، زیراکار میدانی اتنوگرافیک به تعبیر «کلیفورد گیرتز» تجربهای شخصی است؛ تجربهای نیست که عام شده باشد و اصول عامی برای آن تعریف شده باشد تا بتوانیم ذیل آن «عمومیت» به مخاطب بگوییم شما بر اساس اصول معینی به میدان میروید و کارتان هم در میدان این است و انتظار داریم با نتایج معین و از پیش تعیینشدهای نیز بازگردید. در کار میدانی اتنوگرافیک حداکثر میتوانیم بگوییم «فنون»ی داریم اعم از مشاهده، گفتگو یا مصاحبه و یا مشاهدهی مشارکتی.
لحظهی اتنوگرافیک به قول یکی از انسان شناسان دیگر، «مرلین استراترن»، «لحظهی غوطهورانه» است. در میدان وقتی که شما در جایی، در بافتی، مانند حاشیهنشینها در نقطهای از ایران یا محلههای فقیر یا هر موضوعی که شما انتخاب کردهاید (و اینها موضوعاتی هستند که من انتخاب کردهام برای برنامهی پژوهشیام در علوم اجتماعی)، گام آغازین کار میدانی اتنوگرافیک نوعی غرق شدن در واقعیت مورد انتخاب شما است؛ در یک جا و میدان یا در چند جا و میدان یا در لایههایی از میدانهای مختلف که خودشان را دائما نشان میدهند. پژوهشگر در حالی غرقهشدن در واقعیت را برمیگزیند که واقف است به اینکه مسیر روشنی برای خروج از این شرایط غوطهورانه متصور نیست. مسیر بستگی بسیار زیادی دارد به آن اتفاقهایی که در آنجا میافتد و بستگی بسیار زیادی دارد به شخصیت شما. هر اتفاقی میتواند بیفتد و مسیر پژوهشی شما را عوض کند، و اصلا دیدگاه آدم را عوض کند. تجربهی شخصی من از کار اتنوگرافیک مؤید همین است و تأکید میکنم که اگر به واقع درگیر کار میدانی اتنوگرافیک شوید، ناگزیر از چنین مواجههی مخاطرهبرانگیزی خواهید بود. تأکید من بر مقولهی «رنج اجتماعی» خود متأثر از آن تجربه است؛ من مقولهی «رنج اجتماعی» را برنداشتم و با آن به سراغ موضوعات نرفتم؛ ارتباطم با حاشیهنشینهای تبریز و دیگر نقاط بود که «رنج اجتماعی» را برایم معنادارتر کرد و منجر به آن شد که اساساً در رویکرد خود نسبت به آرمانها و اهداف علوم اجتماعی تجدیدنظر کنم.
آنچه دربارهی تجربهی شخصی خود گفتم، شبیه به همان چیزی است که «نانسی شپرهیوز»،که از انسان شناسان برتر معاصر و حال حاضر است، در برزیل و در خلال مواجههی میدانی با زنان برزیلی تجربه کرد. پیش از آن شپرهیوز دارد کار دانشگاهیاش را انجام میدهد. میگوید من طبق معمول میرفتم مینشستم در گوشهای و مینوشتم که چه اتفاقاتی میافتد، بر اساس الگوهایی که داشتم. پس از مدتی، تعدادی از آن زنان آمدند پیش من وگفتند «نانسی تو داری چکار میکنی؟». شپرهیوز در پاسخ گفته بود «من دارم برای دانشگاه کتاب مینویسم، ما باید کتابی بنویسیم که دانشگاه از ما بپذیرد و کارهایمان را انجام دهیم و ببریم جلو». زنها گفتند «پس ما چه میشویم؟ تو مسائل و مشکلات ما را نمیبینی؟ درد و مسائل روزانه ما چه میشود؟». در نتیجهی همین تجربه است که پروژهی دانشگاهی شپرهیوز ویران میشود و شکل و محتوای تازهای به خود میگیرد. او سپس کتابی مینویسد به نام «مرگ بیعزا: خشونت زندگی هرروزه در برزیل» (۱۹۹۲). او به معنای دقیق کلمه «عوض میشود» و سپس آن مقالهی مشهورش را مینویسد «اولویت امر اخلاقی: پیشنهادهایی برای انسانشناسی مبارز» (۱۹۹۵). گفتمانی را نقد میکند که میگفت مسائل اخلاقی دور از دانش یا دور از چیزی به نام علم هستند. عوضشدن شپرهیوز نتیجهی دادن جایگاهی تازه به آنانی است که تا پیش از آن صرفاً ابژههای مشاهدهی ابژکتیو و شیک دانشگاهیاش بودند؛ همانهایی که قرار بود از موضع برتر دربارهی آنان تصمیمگیری شود و در هیچ سند و مکتوب دانشگاهی و فرادانشگاهی جایگاهی به جز ابژههای بیدفاع و منفعل مطالعه نداشتند. حالا همانها، همان ابژههای منفعل، داشتند فعالانه و معنابخش، بر شپرهیوز تأثیر میگذاشتند.
این صرفا مثالی بود برای اینکه بگویم شیوهی کار پژوهشی اتنوگرافیک، شیوهای از بالا به پایین نیست. بسیار اتفاقها میافتد که خود شخص اتنوگرافر را دگرگون میکند، میتواند self فرد را زیر و رو کند و این امکانها برآمده از ارتباط مستقیمی است که این افراد با موضوع پیدا میکنند و البته فرصتهای بزرگی پدید میآورد برای این که صرفا با چارچوبهای از پیش ساختهشده به هر نامی حتی به نام «علم»، واقعیتها را خفه نکنیم و اجازه دهیم «واقعیت» هم حتی به همین میزان بر ما تاثیر بگذارد. این میتواند در واقع از جمله مزیتهای کار میدانی اتنوگرافیک قلمداد شود.
کار میدانی اتنوگرافیک همچنین این امکان را به ما میدهد که از جهان کتابها یا جهان محصور و در بستهی دانشگاه، خاصه دانشگاه در ایران که حتی از فضای عمومی شهر نیز منتزع و گسسته است، از آن کرسیها و صندلیهای آلوده به ادراک هندسی، از آن چارچوبهای آمیخته به دیوارهای ساده و بیرنگ، رها و خارج شویم و به «دیدار» واقعیت برویم. کار اتنوگرافیک به ما حداقل این ندا را میدهد که آن بیرون و در آن جهان فراتر از دامنهی ادراکی و فضایی نهاد دانشگاه، اتفاقاتی مهم در حال رخ دادن است و دانشگاه نیز به ما ابزاری برای دسترسی عینی و «ملموس» به آن «رخداد»ها نمیدهد.
کلیشهی مخرب تقابل کار میدانی و کار نظری
روبرویی با واقعیت به این شکل و با آن کیفیت «مخاطرهبرانگیز» و «غوطهورانه» ویرانگر و سهمگین هست، اما نباید اجازه داد که این کلیشه بر ما مستولی شود که میان کار میدانی و کار نظری تنش و تقابلی جدی وجود دارد. انسانشناسان یا جامعهشناسان و یا علوم اجتماعیدانهایی که از اتنوگرافی استفاده میکنند، مواضع نظری دارند، از بحثهای نظری استفاده میکنند، مفاهیم کلیدی دارند و همین که شما موضوع خاصی را انتخاب میکنید، خودش برخی جهتگیریهای نظری شما را نشان میدهد. پس ما به هیچ عنوان دو چیز جدا از هم و دور از هم نداریم که با هم جمع نشوند. البته تفاوتهایی میتواند وجود داشته باشد، نسبت به این که شما اهمیت بیشتر یا اهمیت نسبتا بیشتری به آنچه در واقعیت رخ میدهد بدهید یا این گشودگی را نسبت به واقعیتی که تجربه میکنید بدهید که بتواند انتخابهای نظری شما را دستکاری کند یا تعدیل کند و یا حتی تغییرش بدهد، تا این که شما دستگاه نظریای داشته باشید که از ابتدا تا انتهای پژوهش، نظرتان ثابت بماند و هیچ تغییری نکند و شما هم جد و جهدتان این باشد که همین چارچوب، کل مسئله را به شما میدهد. روش اتنوگرافیک، «مقاومت»ی است در مقابل چنین دیدگاههایی.
شاگردیکردن
از دیگر نکات مهم این است که اگر یکی از ویژگیهای کار اتنوگرافیک را حضور بیواسطه در واقعیت بدانیم، ویژگی دیگر آن، «شاگردیکردن» است. در منابع و در میان انسانشناسان، عمدتا گفته میشود که افراد مورد مطالعه نسبتشان با پژوهشگر، نسبت معلم و شاگرد است. برای همین، آنها را از موضع برتر و نخبهگرایانه که «ما میرویم و شما را مطالعه میکنیم» پایین میآورد. کسی که کار میدانی اتنوگرافیک انجام میدهد، آماده است که درس بگیرد و معلمهای میدانیاش در بطن همان میدان که جایگزین کلاسهای فاخر دانشگاهی شده، به او سویههای مختلف واقعیت و شیوههای نگریستن در آن سویهها را بیاموزند. لذا اگر زمانی به افراد مطلع و مورد پژوهش، «اطلاعرسان»[۴] میگفتند، اکنون باید آنان را «معلم» خطاب کرد. همانطور که نانسی شپرهیوز هم در کتاب مشهورش به کرات میگوید: «معلمهای من». مثلا من در قطعهای که از محلهی ملازینال تبریز نقل کردم، باید بگویم «معلمهای ملازینالی من» این را به من آموختند.
دوستی
این مقوله نشان میدهد که ما گونهای دیگر از رابطه را هم داریم و آن را مغفول گذاشتهایم. همانطور که میدانید گونهای معمول از رابطه، رابطهی مسلط است که مهمترین مصداق آن همان رابطهی سوژه و ابژه است. یعنی یک فرد فعال و تصمیمگیر به نام پژوهشگر وارد میدان و جمع مردمانی میشود که کاملاً منفعلاند و او میتواند به انحای مختلف دستکاریشان کند. تصویر آزمایشگاه را بیاورید جلوی چشمتان که ذیل چشم خیرهی پژوهشگر است. در کار اتنوگرافیک اما، رابطه تبدیل میشود به رابطهی سوژه – سوژه، یعنی هر چقدر که پژوهشگر فعال است، فرد مورد مطالعه هم فعال است. او از جایگاه ابژهوار خویش بیرون میآید و میتواند همچون شما نقش فعالی داشته باشد و به کار شما جهت بدهد. فراتر از همهی اینها، رابطهای که شکل میگیرد دیگر رابطهی علمی نیست، بلکه رابطهای دوستانه است. برقرار کردن رابطهی دوستانه، رابطهای که ما میتوانیم ادعا کنیم انسانیترین نوع رابطه میان همهی ما میتواند باشد. یعنی اینکه بتوانیم با همدیگر دوست بشویم، دوستانی که از آن رابطهی یکطرفهی منفعتطلبانه گسسته شدهاند و به رابطهای وارد شدهاند که خود این رابطه مهم است، این با هم بودن ما و کنار هم بودن ما مهم است به عنوان دو انسان. رابطهای است که از نظر من در یک کار اتنوگرافیک باید شکل بگیرد و این جا آن ویژگیهای انسانی روش اتنوگرافی، علاوه بر ویژگیهای علمی، باید نمایان شوند. حتی برخی از این مطلعین و بعدا معلمین و دوستان هستند که در کارهای انسانشناسان، تبدیل به نویسندگان فصولی از کتاب هم شدهاند و لابد این برای ما که همچنان تحتتأثیر هژمونی آکادمیک هستیم، عجیب و تصورش نیز دشوار است.
نویسندگی
ویژگی غالب دیگر در اتنوگرافی برخورداری از مهارتها و قدرتهای نویسندگی است؛ به این معنا که در این کار، ابزار شما برای بیان واقعیت، عبارتها، واژهها و جملهسازیهایی است که در قالب پاراگرافهایی قرار میگیرند که به نحوهای مختلفی به هم وصل میشوند و شما نهایتا یک روایت را میپردازید و یا به تعبیری که من به آن علاقمندم، «داستانگویی» میکنید. ابزار بیانگری شما دیگر اعداد و پیوندهای میان اعداد نیستند و از همین رو است که اتنوگرافی از رویکردهای «کمی» فاصلهی پارادایمی میگیرد و میتوانیم آن را ذیل روشهای کیفی قرار بدهیم. به زعم من هم اتنوگرافی نهتنها روشی «کیفی» است، بلکه از کیفیترین روشهای پژوهش در حوزههای انسانی و اجتماعی است. با این روش، شما واقعیت را از خلال ساختن جملهها بیان میکنید و اینکه تا چه حدی بتوانید از واژهها استفاده کنید، به چه نحوی جملات را بسازید، چگونه بتوانید احساسات یا تجربههایی را که به میانجی دیالوگها و تماسهای میدانی، درک کردهاید، دیدهاید، لمس کردهاید و حس کردهاید، به بیان درآورید، کاملاً وابسته به توان و مهارت نویسندگی شماست.
اگر شما کتابهای اتنوگرافیک را باز کنید، در هر قطع و اندازهای که باشند، خواهید دید که «روایتپردازی» پیکرهی اصلی آنها را میسازد و میتوانید بگویید مجموعهای از روایتپردازیها هستند. این کتابها داستانگویی میکنند اما داستانهایشان به شدت رئالیستی و انتقادی است؛ داستانهایی دربارهی «واقعیت» و ترکیب «ملموس» آن. دقت کنید که این استفاده از واژهی داستان، به هیچوجه مترادف با درغلتیدن به حوزهی تخیل انتزاعی نیست، بلکه صرفا فرمت یا الگوی حاکم بر کار را بیان میکند. شما اینجا واژهها را در خدمت بیان آن چیزی قرار میدهید که در قامت یک «رخداد» در حال پدیداری است. برای بهتر روایت کردن به تمرین بیشتر؛ به هر چه بیشتر خواندن؛ به کاربرد بینشهای عمیقتر؛ به کسب نگرشهای بدیعتر نیاز دارید و قابل انتظار است که هرچه پیشتر میروید، بر لایههای کار افزوده شود.
[۱] دانشجوی کارشناسی ارشد جامعهشناسی، دانشگاه تبریز
[۲] دانشجوی کارشناسی ارشد پژوهشگری علوم اجتماعی، دانشگاه تبریز
[۳] ethnographic fieldwork
[۴] Informant
دیدگاهتان را بنویسید