گفتوگوی باسکار سونکارا[۱] با رابرت برنر[۲] دربارهی نیروهایی که دولت رفاه آمریکایی را ساخت و درعینحال ویران کرد.[۳]
برگردان: شقایق یوسفیمقدم •
باسکار سونکارا:
مردم به هنگام فکر کردن به نیودیل[۴]، دو روایت مهم از آن دوره در ذهن دارند. بر اساس یکی از این روایتها فرانکلین روزولت، قهرمانی است که گروهی از کارگران را علیه آن کلانسرمایهدارانی[۵] میشوراند که ما را به رکود اقتصادی کشانده بودند. در سوی دیگر طیف، کسانی هستند که ماجرا را طوری روایت میکنند که گویی روزولت صرفاً در جهت منافع آن نخبگانی عمل میکرد که به اندازهی کافی هوشمند بودند تا خواستار نجات سرمایهداری از [آفات] خودش شوند. شما کدام یک از اینها را به حقیقت نزدیکتر مییابید؟
رابرت برنر:
فکر میکنم کلید ظهور اصلاحات نیودیل، دگردیسی در ویژگی و سطح مبارزاتی طبقهی کارگر بود. در سال اول یا دوم انتخاب روزولت، شاهد ظهور ناگهانی جنبش تودهای و مبارزهجویانهی طبقهی کارگر بودیم. این موضوع به تعبیری مبنای مادی لازم برای دگرگونی آگاهی طبقهی کارگر و سیاستهایی را فراهم میکرد که اصلاحات روزولتی را امکانپذیر کردند.
با خیزش و رادیکالیزهشدن نیروی کار که در پی جنگ جهانی اول رخ داد، مبارزهجویی کارگران افت کرد؛ در دههی ۱۹۲۰ شاهد ظهور طبقهی سرمایهدار آمریکایی بودیم که در قلهی قدرت، اعتماد به نفس و اوج قدرت تولید ایستاده بود و عنان صنعت و سیاست را کاملاً در اختیار داشت. قدرت تولید کارخانهای در این دهه و در مقایسه با هر زمان دیگری، به سرعت رشد کرد، کارگاه آزاد[۶] (که قراردادهای اتحادیهای را ممنوع کرد) همهجا سیطره یافت، حزب جمهوریخواه [حامل منافع] کسبوکارهای بزرگ حرف اول را میزد و بازار سهام همهی رکوردهای پیشین را شکست.
آغاز رکود بزرگ[۷]، که در پی سقوط بازار سهام در سال ۱۹۲۹ پدیدار شد، همه چیز را دگرگون کرد. دولت هوور[۸] در مقابل بیکاری ۲۵ درصدی که استانداردهای [قابل قبول] زندگی را از بین برده بود فلج شد و حزب جمهوریخواه اعتبار خود را در دیدگان یک نسل از دست داد.
با این همه دولت نوپای روزولت[۹]، چیز زیادی برای ارائه به کارگران نداشت. کار شاخص این دولت، قانون ملی احیای صنایع [۱۰] در جهت بهبود جایگاه صنعت بود که میکوشید به پشتوانهی کارتلها و انحصارها از سودها و قیمتهای سرمایهدارانه حمایت کند، اما [در نهایت] نتوانست از پس بحران اقتصادی برآید.
آنچه چشمانداز سیاسی را بهگونهای دگرگون کرد که دیگر با دوران پیشین خود قابل قیاس نبود، وقوع ناگهانی آن چیزی بود که رزا لوکزامبورگ «خیزش اعتصاب تودهای»[۱۱] نامیده است؛ پدیدهای که لوکزامبورگ در زمان انقلاب ۱۹۰۵ روسیه و موج اعتصابهای گستردهی همزمان با آن، شاهدش بود و به تحلیل آن پرداخت. ناگهان و بهطرز غیرمنتظرهای در بهار سال ۱۹۳۳، و با شروع از کارخانههای اتومبیل دیترویت، با مجموعهای از اعتصابات بزرگتر و هر دم فراگیرتر مواجه میشوید؛ بهگونهای که گروههای بزرگتری از کارگران – سازمانیافته یا سازمان نیافته، بیکار یا شاغل- را در کارخانهها و خیابانها با موج تصاعدی اعتصابها همراه و بسیج میکرد. ایدهها و مطالباتی که بهنظر خیالی و واهی میرسیدند، اکنون با افزایش قدرت کارگران، «معقول» و «قابل اجرا» بودند.
اعتصابها بهزودی به کارخانجات نساجی جنوب، معادن زغال سنگ در شرق و کارخانههای فولاد ایالتهای میانی گسترش یافت؛ اما روزولت در کنار ایستاد و هنگامی که شرکتها و نیروهای سرکوبگر محلی، اعتصابها را یکی پس از دیگری در هم میکوبیدند، هیچ کاری نکرد.
سال ۱۹۳۴، سال معجزهی جنبش کارگری بود؛ کارگران مبارزه کردند و در سه اعتصاب عمومی گستردهی شهری پیروز شدند: اعتصاب سانفرانسیسکو (که رهبری آن بر عهدهی کارگران بارانداز بود) اعتصاب مینیاپولیس[۱۲] (که از سوی رانندگان کامیون هدایت میشد) و اعتصاب تولدو (که کارگران قطعات اتومبیل فرماندهیاش میکردند). در این مبارزهها، همانند مجموعهای از مبارزات و اعتصابهای دیگر که شهرها را در سراسر کشور تکان داد، سازماندهندگان اتحادیههای کارگری از طریق ارتباط با کارگران سایر صنایع، بسیج کردن شهروندان برای حمایت از صفوف کارگران اعتصابی، متحد شدن با شوراهای بیکاران و درگیری با پلیس، قدرتی به دست آوردند.
پیامدهای تغییر توازن قوا در ساختار قدرت و آگاهی سیاسی، زمینهای فراهم کرد برای رشد کنگرهی سازمانهای صنعتی (CIO)، بدل شدن دموکراتها به حزب سیاسی مسلط در کشور و گذار به اصلاحات نیودیل.
در نوامبر ۱۹۳۴، دموکراتها در انتخابات میاندورهای کنگره، به پیروزی چشمگیر و کوبندهای دست یافتند و اکثریت الکترال خود را که پیش از آن در ۱۹۳۲ به دست آورده بودند، افزایش دادند. دموکراتهایی که در سوی رادیکال طیف سیاسی قرار میگرفتند شماری چشمگیر و با اختلاف فاحش از کرسیها را تصاحب کردند و حتی چند سوسیالیست نیز وارد مجلس شدند. کارگران تازهکار[۱۳] به میدان سیاست شهری و به دموکراتها پیوستند.
پیروزی فوقالعادهی اعتصابها در سال ۱۹۳۴ به همان میزان از اهمیت برخوردار بود؛ زیرا طی سه سال پس از آن، اعتماد به نفس و ظرفیت سازماندهی اتحادیه کارگران خودرو (UAW) و کنگرهی سازمانهای صنعتی (CIO) را به رهبران این جنبش کارگری رادیکال و نوپا داد. روزولت از سیاستمداری متعارف به یک «مصلح» تبدیل شد؛ کسی که از جانب جنبش کارگری، عامل سیاست چماق و هویج در رأس قدرت بود و هیأت حاکمه را وامیداشت تا از مجموعهای از اصلاحات تاریخی سیاسی-اجتماعی حمایت کند که شامل این موارد بود: قانون تأمین اجتماعی[۱۴]، قانون استانداردهای کار منصفانه[۱۵]( قانونی که حداکثر ساعت و حداقل دستمزد را برای اغلب کارگران وضع کرد) و قانون واگنر[۱۶](قانونی که دامنهی رسمیت اتحادیهها و تشکیلات چانهزنی جمعی و مداوم را گسترش داد).
(کشتار «روز یادبود»[۱۷]: حمله پلیس شیکاگو به اعتصابکنندگان کارخانه فولاد ریپابلیک)
سونکارا:
این خیزش، تا چه میزان مبتنی بر حضور از پیش موجود سازمانها، بهویژه حزب کمونیست (CP) و احتمالاً سایر نیروهای سوسیالیستی مانند طرفداران تروتسکی و حزب سوسیالیست آمریکا بود؟
برنر:
فکر میکنم فهم لوکزامبورگ از روانشناسی اجتماعی اعتصاب تودهای، میبایست، همچنان نقطهی عزیمتی اجتنابناپذیر [برای این مباحث] باشد.
نکته این است که هیچ میزانی از سازمانیافتگی بهتنهایی نمیتواند شرایط فعالیت و آگاهی پایین کارگران را به افزایش ناگهانی اعتصاب تودهای تبدیل کند و به همان میزان دشوار است که موج یک فعالیت رادیکال تودهای را هنگامی که از یک نقطهی خاص گذر میکند در همان حالت نگاه داریم. زمانی که مردم از همکاری با یکدیگر برای مقاومت در برابر کارفرمایان ناتواناند، خودخواهی، که از شرایط ذرهوار و اتمیزهی کارگران نشئت میگیرد، به قاعده و نظم موجود تبدیل میشود.
انفجار ناگهانی و پیشبینینشدهی کنش جمعی کارگران، کلیدی است برای گذار به دورهی جدید فعالیت تودهای و سیاست رادیکال؛ اتفاقی نیست که موجهای فعالیت تودهای، رادیکالیسم سیاسی و اصلاحات اجتماعی که وجوه مشخصهی تاریخ ایالات متحد بودند، به شکلی گسسته[۱۸] و دوری[۱۹] [و بازگشتی] رخ دادهاند؛ مثلاً عصر ترقیخواهی[۲۰]، نیودیل و جامعهی بزرگ[۲۱] را در نظر آورید.
همانطور که گفتم، گروه سازمانیافتهای از سوسیالیستها و انقلابیون، نقشی ضروری در آزاد کردنِ پتانسیلِ روبهفزونیِ فعالیتهای خودجوش کارگران، ایفا کردند. آنها کمک کردند تا نوعی پیوستگی و تداوم میان مبارزاتی که موقتاً قطع شده بودند ایجاد شود؛ همچنین تحلیلهای زمینهای و تاریخی از لحظهی حال ارائه دادند و فراتر از اینها، استراتژیهایی برای اقدام و عمل پیشنهاد کردند.
بذرهای فعالیت کارگران در طول دورهی رکود بزرگ کاشته شده بود؛ یعنی زمانی که حزب کمونیست و سایر اتحادیههای کارگری رادیکال، مجمع آموزشی اتحادیههای کارگری[۲۲] را با هدف فراتر رفتن از نگاه محدود و محافظهکاری فدراسیون نیروی کار آمریکایی و اتحادیهگرایی صنفی[۲۳] به راه انداختند؛ درعینحال اتحادیههای صنعتی نیز پایهگذاری شد؛ این ایده در اثنای موج اعتصابهای بزرگ سال ۱۹۱۹ به میدان آمده بود.
اعضای احزاب کمونیست، سوسیالیست و تروتسکیستها، مواضع استراتژیک خود را مانند رهبران و سازماندهندگان کارگری در صنایع گوناگون بخش تولید کارخانه[۲۴] در دههی ۱۹۲۰ و اوایل دههی ۱۹۳۰ تقویت و تحکیم کردند. بنابراین، آنها به خوبی برای ایفای نقشهای اصلی در سازماندهی سه اعتصاب بزرگ سال ۱۹۳۴ استقرار یافتند؛ کمونیستها در سانفرانسیسکو، تروتسکیستها در مینیاپولیس و طرفدران ماستی[۲۵] در تولدو.
احزاب رادیکالِ سیاسیِ مشابه و شبکههای کمونیستها، تروتسکیستها و سوسیالیستها در کانون اعتصابهای عمومی سال ۱۹۳۴، مسئول سازماندهی و هدایت جنبش اعضای عادی[۲۶] در میان اتحادیهی کارگران خودرو (UAW) و کنگره سازمانهای صنعتی (CIO) در سالهای ۱۹۳۵ و ۱۹۳۷ بودند.
برای این مبارزان، اصل تعیینکننده، استقلال طبقهی کارگر بود. به وضوح این بدان معنا بود که جنبش جدید، نمیتوانست به اعضای منتخب حزب دموکرات و مقامات فدراسیون کارگران آمریکا (AFL)، یا همان کارشناسانی که میانجیگری مناقشات صنعتی را بر عهده داشتند، وابسته باشد؛ بر خلاف، حتی انتظار میرفت از سوی آنان با مخالفت روبرو شوند.
ازآنجا که جنبش جدید میبایست به اعضای خودش متکی باشد، مجبور بود از طریق فعالیت مستقیم در بخش تولید کارخانه و خیابانها قدرتش را انباشت کند؛ در حالیکه پیوند و همبستگیاش را با سایر گروههای کارگران استحکام میبخشد و خودش را آماده میکند تا با دولتی که طرفدار مدیران و کارفرمایان است، مقابله کند (نه اینکه به واسطهی قوانین آن دولت، محدود شود).
مجموعه اعتصابهای بعدی که برای به رسمیت شناختهشدن اتحادیههای کارگری از سوی این نیروها سازماندهی شد، به پیروزی بر جنرال موتورز (GM)، یعنی بزرگترین شرکت جهان انجامید؛ همچنین، در اعتصاب نشستهی[۲۷] سال ۱۹۳۶-۱۹۳۷ نمود یافت که به نوبهی خود، بنیانگذاری کنگرهی سازمانهای صنعتی CIO را تضمین کرد.
سونکارا:
جاهای دیگر و در سراسر جهان پیشرفتهی سرمایهداری، جنبش اتحادیههای کارگری و سازماندهی اتحادیهها، زمینهای برای ظهور احزاب کار سوسیال دموکراتیک فراهم کرد؛ اما هیچ موفقیتی در این زمینه در ایالات متحد وجود نداشت. چه چیزی این ناتوانی در ایجاد حزب کارگران در آمریکا را که مستقل از دموکراتها باشد، توضیح میدهد؟
برنر:
رشد جنبش تودهی کارگران مبارز در سالهای ۱۹۳۳-۱۹۳۵، نوعی شرایط سیاسی و آگاهی رادیکال را پدید آورد که پیشنیاز تشکیل حزب کار آمریکایی است و در آینده نیز کماکان همینگونه خواهد بود.
بدون این نوع مبارزه، شاخصهی سیستم انتخابات اکثریتی امریکا [۲۸] که برنده، همه آراء را میبرد و نفر اول است که مقام اجرایی را بهدست میآورد، ظهور هر حزب سومی از جمله حزب کار را عملاً غیرممکن میکند؛ به این دلیل که در شرایط عادی، رأی دادن به حزب سومی که نمیتواند بهگونهای تضمینشده اکثریت را بهدست آورد، درست به این میماند که تنها گلولهی خودتان را حرام کنید.
اگر بخواهم مسأله را خیلی کلی بیان کنم، باید بگویم که استراتژی الکترال رأی دادن به حزب سوم، هیچگاه نمیتوانست اتخاذ شود؛ زیرا در همان حال که حزب سوم سهم آراء خود را افزایش میدهد، حزب دستراستی مثل همیشه اکثریت الکترال بیشتری را از آن خود میکند. تنها اگر حزب سوم میتوانست پس از چرخش ناگهانیِ بخش عظیمی از شهروندان بهسوی نیروهای چپ و به پشتوانهی جنبش بزرگ تودهای، به یکباره اکثریت را بهدست آورد، آن وقت میشد گفت که شانس موفقیت وجود دارد؛ درغیر این صورت، محاسبه و رأیشماری کند و یکنواخت الکترال، هژمونیِ انحصار دو حزبی را تضمین میکند.
در مجمع پایهی ۱۹۳۵ اتحادیهی کارگران خودرو (UAW)، درواقع اعضا به دنبال بهرهبرداری از رادیکالیسم گستردهای بودند که شکل گرفته بود؛ از حمایت از روزولت و دموکراتها امتناع کردند و آنها را نمایندگان سرمایه میدانستند. اما این اعتراض و نافرمانی سیاسی نمیتوانست بیش از لحظهای کوتاه دوام یابد؛ زیرا بسیار پیشتر از آن، اتحادیهی کارگران خودرو و کنگرهی سازمانهای صنعتی، به طور کلی و در درازمدت خودشان را به حزب دموکرات متعهد کرده بودند.
از این زمان به بعد، به همین معنای محدود، دموکراتها، به حزب پشتیبان نیروی کار و جنبش اتحادیههای کارگری تبدیل شدند؛ اما حزبی که در آن، از همان ابتدا جنبش کارگری، تابع و زیردست عناصر سرمایهدارانه بود.
سونکارا:
پیامدهای نداشتن یک حزب کار کارآمد و خودکفا چیست؟
برنر:
خب، یک چیز باید از قبل روشن شود. نیازی به یک حزب سوسیال دموکراتیک یا یک حزب کار برای دستیابی به اصلاحات مهم نیست. افزایش ناگهانی و تودهای طبقهی کارگر، با خود افزایش کافی در قدرت سیاسی طبقهی کارگر و حرکت چپگرایانهی مورد نیاز آگاهی این طبقه را به همراه آورد که دولت روزولت را به چرخش در موضع سیاسی و تصویب قانون اصلاحات، واداشت.
گروههای دیگر کمونیستها، تروتسکیستها، سوسیالیستها و سندیکالیستها که زمینهی رهبری اکثر اعتصابهای عمومی سال ۱۹۳۴ را فراهم کردند و نیز جنبش تودهای کارگران، پشتیبان مبارزه برای تشکیل حزب کار بودند. آنها این مبارزه را بهمثابهی ثمره و حاصل برنامههایشان در ایجاد جنبش مستقل اعضای عادی و اتحادیهگرایی صنعتی[۲۹] میپنداشتند. در نظر آنها، حزب کار پوستهی سخت سیاسیِ کنگرهی نوخاستهی سازمانهای صنعتی (CIO) را شکل میداد.
در تضاد محض با این روند، آن لایهی اجتماعی که عموماً شکلدهندهی هستهی احزاب سوسیالدموکراتیک – متولیان رسمی حوزهی کار[۳۰] – بود، کاملاً در مبارزات حزب کارگر غیبت داشت. رهبران اتحادیهی کارگریِ فدراسیون تثبیتشدهی کارگران آمریکایی (AFL)، در همهی زمانها، سرسختانه با مبارزه برای تشکیل حزب کار مخالفت میکردند. حتی آن مقاماتی که از میان اتحادیههای فدراسیون کارگران امریکایی انشعاب و از تأسیس کنگرهی سازمانهای صنعتی (CIO) حمایت میکردند- که از همان آغاز، جذب خصوصیت مبارزهجویانهی این جریانها شده بودند- از همان گام اول تلاش میکردند تا جنبش کار جدید را به سوی پستوهای امنِ حزب دموکرات هدایت کنند.
این مقامات رسمی، کانون حزب کوچک سوسیال-دموکرات را تشکیل دادند که قرار بود در دوران پس از جنگ، در درون حزب دموکرات فعالیت کند.
آنها هرچند مسئول بخش اعظم اصلاحگریای بودند که حزب دموکرات در دورهی پس از جنگ، حرفش را میزد، وظیفهی اول خودشان را در سرکوب شورشهایی میدانستند که در لایههای پایین رخ میداد و ممکن بود که منجر به درگیری با کارفرماها شود و برای اتحادیهها و نیز موقعیت مقامات رسمی از میان خودشان، خطرساز باشد. وقتی تهدیدها خنثی شد، راهی که باید طی میشد دیگر، بیخطر بود: استفاده از شکوفایی پس از جنگ تا فشار محدودی به سرمایه وارد آید؛ همچنین تلاش برای بهدست آوردن عضویت در اتحادیه بهواسطهی اتخاذ تاکتیکهای بیخطری مانند رقابت الکترال، لابی کردن و چانهزنی دستهجمعی.
سونکارا:
آیا میتوانید طرحی کلی از گذار جنبش کارگری در دههی ۱۹۳۰ که در اوج قدرتش بود تا سیاستهای یکنواختشدهتر دوران پس از جنگ بهدست دهید؟
برنر:
با فرا رسیدن تابستان ۱۹۳۷ جنبش افول کرده بود: از منظر عینی تا حدی به دلیل فشارهای اقتصادی واقعیای که بر آن وارد آمده بود و از لحاظ ذهنی، به دلیل تصمیمات سیاسی. فراتر از اینها، این بود که پیش از فرا رسیدن اواسط سال، اقتصاد داشت در «رکود دوم» غوطه میخورد و بیکاری صعودی[۳۱]، تأثیر مخربی بر مبارزهجویی کارگران میگذاشت.
با اینحال، درست پیش از همین زمان بود که مقامات تازه منصوب کنگرهی سازمانهای صنعتی درصدد آرامسازی آن جنبش سرکش برآمده بودند. هنوز جوهر قرارداد تاریخی GM خشک نشده بود، قراردادی که اتحادیهها را به رسمیت میشناخت، که رهبران جدید درAUW بر سر کار آمدند و بر عناصر مبارز غلبه پیدا کردند و مانع پیگیری شرایط دستمزد بهتر در صنعت اتومبیل شدند که از نابودی روحیهی مبارزهطلبی شرکتهای کوچکتر و همچنین سودآوری آنها جلوگیری میکرد. همزمان همین مقامات در این جهت اقدام کردند که سونامی متحصنان و اعتصابهای خشن معترضانی را که در بخش تولید کارخانه کار میکردند سرکوب کنند؛ نیرویی که پس از پیروزی در ماجرای GM آزاد شده و روحیه گرفته بود.
ضربهی ناگهانی کمی بعد فرود آمد، هنگامی که رهبران CIO ، جان لویس و فیلیپ مورای به سازماندهندگان کمپینهای صنعت فولاد، دستور «به روزولت اعتماد کن» را دادند. عدول از سیاستِ تاکنون غالبی که مبتنی بر استقلال اعضای عادی بود، دیگر نمیتوانست واضحتر از این اتفاق بیفتد. ماحصل این کارها، یادبود روز کشتار بود که ادارهی پلیس شیکاگو که ریاست آن برعهدهی شهردار دموکرات، اد کلی بود، در می ۱۹۳۷ به تظاهرکنندگان شلیک کرد و ده کارگر بیسلاح را کشت و بیش از سی نفر را زخمی کرد؛ این اتفاق منجر به درهم شکستن اتحادیهی در حال تکوینِ کارگران فولاد شد.
این اتفاقات، پایان قطعی جنبش اعتصابات تودهای دههی ۱۹۳۰ بود که اگر به گذشته بنگریم، میفهمیم که نشاندهندهی انسجام رو به رشد ساختار بروکراتیک CIO بوده است. این تحول بهواسطهی چرخشی ممکن شد که در سطح بینالمللی در خطمشی سیاسی حزب کمونیست رخ داد.
حزب، که از جانب کمینترن استالین هدایت میشد، از استراتژی استقلال طبقهی کارگر و خود-سازماندهی آن به سیاست بهاصطلاح «خط مقدم مردمی» گرایید که خواهان اتحاد با «بازوهای مترقی طبقهی بورژوازی» بود. در امریکا این بهمعنای پیوستن به روزولت، حزب دموکرات و مقامات ردهبالای AFL و CIO بود.
در نتیجه، مبارزان حزب کمونیست[۳۲] خود را تابع و دنبالهروی لایهی نوظهور مقامات رسمی ردهبالایی کردند که اولویت اصلیشان را در این میدیدند که رضایت کارفرماها و حکومت را برای پذیرش فدراسیون اتحادیهی جدید جلب کنند؛ حتی اگر این کار به قیمت نابودی تنها منبع قدرت اتحادیهای تمام شود.
سونکارا:
بنابراین مقامات اتحادیهی کارگری همانند سیاستمداران حزب، همان نیروهای اجتماعیای را تضعیف کردند که آن سازمانها بر پایهی آنها شکل گرفته بود و این سازمانها را قادر ساخته بود تا سودها و منافع را از دولت و سرمایه بیرون بکشند.
برنر:
بله. رشد جنبش مبارزه تودهای، کادر جدیدی از رهبران رادیکال را به میدان آورد؛ به علاوه بخشی از رهبری رسمی قدیمی را نیز دستکم برای مدت کوتاهی به رهبرانی رادیکال مبدل کرد. اما همانطورکه جنبش تودهای در حال محو شدن بود، رهبران نگاهی به دور و بر خود انداختند و دیدند که در معرض خطر مچاله شدن بین یک طبقهی سرمایهدار عصبانی و عضویت در یک اتحادیهای بودند که دیگر، توان بسیج لازم برای حمایت از رهبرانش را از دست داده بود. برای حمایت از سازمان اتحادیه- که همه چیز، وابسته به آن است- به نظر میرسد عقل سلیم در نوعی عقبنشینی استراتژیک است تا بتوان به توافق موقتی[۳۳] با کارفرماها دست یافت.
اما شرایطی که رهبران اتحادیه را مجبور میکند تا موضع محافظهکارانهای اتخاذ کنند، صرفاً همآیندیِ اتفاقیِ مجموعهای از رخدادها نیست؛ بلکه مسئلهای ساختاری نیز است. درحالیکه فرجام اقتصادی عضویت در اتحادیه مبتنی است بر آنچه که آنها میتوانند از طریق مبارزهی طبقاتی از کارفرمایان به چنگ آورند و بنابراین به قدرتی متکی است که میتوانند علیه سرمایه اعمال کنند؛ مقامات اتحادیه، معتقد بودند مبنا و اساس مادی آنها در نفسِ سازمان اتحادیه است. آنها مادامیکه پذیرش و قبول کارفرمایان اتحادیه را جلب کنند، میتوانند جان سالم به در برند و منافع بهتری برای خود کسب کنند.
نکته این است که مقامات اتحادیه، لایهی اجتماعی متمایزی را میان سرمایه و کار ایجاد میکنند و در مقایسه با اعضای عادی، امتیازات هنگفتی به دست میآورند. کسانی که به جای شرکتها، به استخدام اتحادیه در میآیند، استاندارد زندگیشان دیگر هیچ وابستگی به نتایج مبارزههای اتحادیه با کارفرمایان ندارد. آنها موفق شدهاند تا خود را از اجبار به کار کردن در قسمت تولید کارخانه رها سازند، بنابراین شرایط کاریشان دیگر به هیچ وجه از طریق مبارزهی خشونتبارِ هرروزه برسر فرآیند کار تعیین نمیشود.
این سازمان اتحادیه است که حقوقهای مقامات اتحادیه را پرداخت میکند، مسیرهای شغلی برایشان درست میکند و تمام شکل زندگی آنها را تعیین میکند. بنابراین آنها همهی انگیزهی لازم را برای دوری کردن از دیدگاهی دارند که بهدنبال منافعی برای اعضایشان است؛ زیرا موجب پاسخ تهدیدآمیز از سوی کارفرمایان میشود.
بنابراین از اواخر دههی ۱۹۳۰ و در سراسر دورهی بعد از جنگ، بدنهی رهبری نیروی کار، تلاش کرد تا اتحادیه را به شیوههای مبارزهای محدود کنند که منجر به رویارویی و برخورد نشود؛ به گونهای که مبارزه از کنترل خارج نشود و کارفرمایان را تهدید نکند.
درعوض، آنها از طریق حزب دموکرات و چانهزنی جمعی در چارچوب «هیئت ملی روابط کار»[۳۴] به استراتژی الکترال، روی آوردند. بالاترین خواستشان این بود که دولت و کارفرمایان را متقاعد کنند تا در اشکال سهجانبهی همکاری صنفی به آنها بپیوندند و به مدد شیوهی کینزی توافقهای بهرهوری[۳۵] و کسری بودجه[۳۶]، کیک اقتصادی را رشد دهند و این امکان را فراهم کند تا سودها و دستمزدها توأمان افزایش یابند و دائماً از تضاد توزیعی فراتر رود.
درعینحال، آنها هرکاری میتوانستند کردند تا بسیج جنبش اعضای عادی را برهم زنند؛ این استراتژی بود که در طول زمان، قدرت و کارایی سازمانهای خودشان را، هرچند نه به طور کامل، تحلیل برد.
سونکارا:
اگر تناقض این عناصر اصلاحطلبانه این بود که تمام تلقی سیاسیشان، در جهت تخریب همان نیروهایی بود که قدرت آنها را فراهم میکرد، چگونه میتوان توضیحی برای موفقیتشان در دورهی پس از جنگ ارائه کرد؟
برنر:
خب، گر چه اکنون عدهی کمی به یاد میآورند، احتمالاً دیدگاهی که همه بر آن اتفاق نظر داشتند این بود که پایان جنگ جهانی دوم، خلع سلاح و کاهش شدید مخارج نظامی، منجر به افت تقاضایی شد که اقتصاد را به رکود یا چه بسا بحران، کشاند. در چنین شرایطی دورنمای جنبش کارگری که پیشتر، قدرت خود را از دست رفته میدید، به طور فزایندهای تیره و تار مینمود.
اما به طرز غیرقابل انتظاری، در مقابل چشمان همگان، آنچه ایالات متحد بهجای رکود به دست آورد، بزرگترین رونق اقتصادی در تاریخ سرمایهداری بود، و همین مسئله به نسخهی سوسیال دموکراسی امریکایی در قامت حزب دموکرات، عمری دوباره بخشید.
در ایالات متحد، همانند اقتصادهای دیگر در سراسرِ جهان سرمایهداری پیشرفته، ارزش اضافی فزایندهای که در دورهی رونق پس از جنگ فراهم شد، راهی برای کارگران هموار کرد تا از دستمزدهای افزایش یافته و دولت رفاه در حال رشد، بدون تقسیم زیاد منافع و سودها بهرهمند شوند. کارفرمایان، به نوبهی خود متوجه شدند که با دادن سود ثابت به کارگران به نفع تولید پایدار، بهتر میتوانند سودشان را افزایش دهند؛ به جای اینکه به نفع خویش و[ البته] به بهای [روبرو شدن با] اعتصابهای ویرانگر و اخلال در نظم اجتماعی، دست به بازتوزیع درآمدها بزنند.
در این شرایط، حزب دموکرات، مشابه همتایان سوسیال دموکرات خارجیشان، توانایی این را داشتند که جایگاه خود را به عنوان حزب مسلط کشور و برای یک ربع قرن پس از آن، حفظ کنند؛ یعنی از طریق نشان دادن خودشان بهعنوان طرفدار اصلی نیروی کار و اصلاح اجتماعی که البته طبیعتاً در درون محدودیتهای دقیقی تنظیم و اعمال میشد که از استلزامات سود و سرمایهگذاری بود. جمهوریخواهان، به نوبهی خود، انتخابی نداشتند جز اینکه با دموکراتها در زمینی مبارزه کنند که انتخاب آنها نبود و قطعاً رقابت بر سر چیزی بود که برای آنها موقعیتی زیردستانه و تابع بهشمار میآمد.
هنوز، این موضوع فراموش نشده است که بخشهای بزرگی از قوانین که نشانگر نقطههای اوج اصلاحات در دههی ۱۹۶۰ و اوایل دههی ۱۹۷۰ بودند، ممکن نبود که در غیاب فشار از پایین یعنی در غیاب جنبشهای اجتماعی بزرگ آن دوره، صورت گرفته باشد؛ خصوصاً مبارزهی سیاهان و مبارزه علیه جنگ در ویتنام.
سونکارا:
این خط سیر حزب سوسیال دموکرات بهنظر آنقدرها با خط سیر احزاب سوسیال دموکرات اروپایی تفاوتی ندارد. حزب دموکرات به وضوح، یک حزب سرمایهدارانه است؛ اما احزاب کار حتی بدون نمایندگان سرمایه در صفوف خودشان، با تنگناهای مشابهی مواجه شدند. طبقهی کارگر امریکا چه بهایی برای شکست خود در تشکیل یک حزب کار مناسب، پرداخت؟
برنر:
فکر میکنم راه پاسخ به این پرسش، مقایسهی پیشرفتها در اروپا، یعنی انگلستان و ایالات متحد در سالهای پس از جنگ جهانی دوم است. در انگلستان شاهد بسیج عظیم مردمی برای جنگ هستیم؛ اما با پایان درگیری، مردم بسیار فرسوده و از رمق افتادهاند، از ریاضت اقتصادی خستهاند و در انتظار بهبودهای عمدهای در استانداردهای زندگی هستند.
بنابراین حزب کار بریتانیا، میتواند به پیروزی با اکثریت قاطع آراء دست یابد و همانطور که مشاهده میشود نه تنها نمایندهی خواستههای طبقهی کارگر، که نمایندهی خواستههای شهروندان به طور کلی است. همزمان در ایالات متحد، حزب دموکرات توانایی این را دارد که تسلط الکترال خودش را حفظ کند. تفاوت نتایج آن در این دو کشور چیست؟
امتیازی که احزاب کار و سوسیال دموکرات انگلستان و اروپای غربی بر حزب دموکرات امریکا دارند این است که آنها نه تنها میتوانند خودشان را بهعنوان نمایندگان جنبشهای کارگریای معرفی کنند که کموبیش از نظر سیاسی یکپارچه بود، بلکه میتوانند از طریق بسیج انتخاباتی و پیروزی، قانوناً سخنگوی پایگاه گستردهای از شهروندان باشند.
بنابراین آنها در موقعیت مبارزه برای اصلاحات اجتماعی و به نام همهی مردم بودند: زیرا دربارهی آنچه که منافع مشترک و همگانی بود سخن میگفتند و بر آن مبنا، پیشرفتها و بهبودهای سرنوشتساز را برای همگان تضمین میکردند؛ امتیازاتی مانند بیمه سلامت[۳۷]، حقوق بازنشستگی[۳۸] و بیمهی بیکاری. اکنون که به گذشته مینگریم میبینیم که این اقدامات بهسان نیازهای انسانیای دیده شدند که در نتیجه بسیار دشوار است که آنها را نادیده بگیریم.
در ایالات متحد، اصلاحاتی مشابه و در سطحی کلان، اتخاذ شد. این اصلاحات محقق شد و به مرحلهی اجرا درآمد؛ نه از طریق احزاب سیاسی ملی که در پی ایجاد دولت رفاهی بودند که سود آن به همگان برسد و از طریق مالیات، منابع مالی لازم را فراهم کند؛ بلکه این اصلاحات بهواسطهی اتحادیههای کارگری منفردی به دست آمد که قدرت تخصیص چنان منافعی را از دستان کارفرمایان خارج و سپس آن منافع را تحت عنوان «مزایای شغلی کارمندان» وارد قراردادهای اتحادیهای میکردند.
بنابراین اتحادیهی کارگران خودرو (UAW)، کارگران متحد برقکار، کارگران متحد فولاد و سایر اتحادیههای اصلی، همگی به مذاکره برای بهرهمند ساختن اعضای خود از آن چیزی پرداختند که میتوان آن را «خردهدولتهای رفاهی»[۳۹] نامید. این مزایای برآمده از خردهدولتهای رفاهی سپس به بسیاری از بخشهای دیگر (و کمتر سازمانیافتهی) طبقهی کارگر نیز تسری یافت، زیرا هزینههای کارفرمایان بیش از آن بود که منافع حاصل از آرامش مستمر در [روابط] تولید و کار پاسخگوی آنها باشد.[۴۰]
با فرا رسیدن سالهای ابتدایی دههی ۱۹۷۰، آن نمایشهای باشکوه پیشرفتهای رفاهی که به میانجی قراردادهای اتحادیهای به دست آمده بودند، اغلب از پشتوانهی قوانین اجتماعی عمدهای برخوردار شده بودند که تصویب آنها به دوران زعامت جانسون، نیکسون و فورد بازمیگشت. برخلاف اروپا که اتحادیهها بهواسطهی احزاب کار و سوسیال دموکرات کار میکردند، در امریکا مقامات رسمی اتحادیه تا حد زیادی از طریق حزب دموکرات فعالیت میکردند؛ اینها عوامل اصلی اصلاح بودند؛ هرچند آنها بدون جنبشهای تودهای زمان خودشان نمیتوانستند آن اندازه موفق باشند که شدند.
اما واقعیتی که باقی میماند این است که شکست طبقهی کارگر آمریکایی در ساختن حزب کار خود، بیشک پیامدهای منفی عمدهای به بار آورد. دولت رفاه آمریکا- که تا حدی به شیوهی غیررسمی و از طریق تلاشهای اتحادیههای منفرد متعددی که برای خودشان فعالیت میکردند، تشکیل شد- در مقایسه با احزاب جاهای دیگری که بهواسطهی طبقهی کارگر متحد به وجود آمدند، بهطرز چشمگیری چندان کامل نبود و ماندگاری کمتری داشت.
علاوه بر این، چون کارگران از سوی اتحادیههای منفردی حمایت میشدند که اساساً امنیت آنها را پیش از آن نیز تأمین میکردند، اقدامات اصلاحی که در ایالات متحد اتخاذ میشد، هنگامی که بحرانی رخ میداد، بیش از بقیهی جهان پیشرفتهی سرمایهداری در معرض عقب رانده شدن و کمرنگتر شدن بود.
سونکارا:
اما احزاب چپ مرکزی اروپا نیز توانایی حمایت کردن از شرایط کارگران و استانداردهای زندگی را نداشتند.
برنر:
خلاصه کلام اینکه کاهش شدید نرخ سود که از اواخر دههی ۱۹۶۰ و اوایل دههی ۱۹۷۰ شروع شد و شکست متعاقبی که در تلاش برای بهبودی آن رخ داد، پیششرط لازم برای بهبود دستمزدها و اصلاحات دولت رفاه را که اتحادیههای کارگری و احزاب سوسیال دموکرات خواستار آن بودند، از بین برد.
مقامات اتحادیه و سیاستمدارن پارلمانی که در کانون همهی این سازمانها بودند، دست کم حزب دموکرات، بیچونوچرا، سیستم سرمایهداری را پذیرفتند. آنها بیهیچ پرسشی، پذیرفتند که اولویت اصلیشان باید اصلاح و بهبود سودآوری شرکتهایشان باشد.
بدین سبب که بدون افزایش نرخ بازگشت سود شرکتها، نمیتوان از آنها انتظار داشت که نرخ سرمایهگذاری و اشتغال را بهگونهای افزایش دهند تا پاداش و دستمزد کافی را به طور مستقیم یا غیرمستقیم برای اعضای خود فراهم کنند.
بنابراین عجیب نیست که درست مانند دموکراتها، احزاب سوسیال دموکرات در سراسر جهان سرمایهداری پیشرفته، در طول سه دههی گذشته، خواستههای اعضایشان دربارهی دستمزدهای افزایشیافته و امتیازات رفاه اجتماعی را سرکوب کردند تا جریان سود را تضمین کنند.
اولین نمودهای کاهش سودآوری و افت انباشت سرمایه در اروپای غربی در دههی ۱۹۶۰ ظهور کرد. به تقریب در تمام کشورها، واکنش مقامات اتحادیههای کارگری و نیز احزاب سوسیالدموکرات و کار وابسته به آن اتحادیهها، تأیید انواع گوناگون انقباضهای بودجهای دولتی و شرکتی بود. هدف آن بود که رقابتپذیری بینالمللی و در پی آن سودآوری تولید را به هزینهی نیروی کار احیا کنند.
اما تأیید نیاز به فداکاری کارگران برای احیای ذخایر شرکتی، بدون چالش پیش نرفت. در سراسر اروپا- از آلمان تا فرانسه و ایتالیا و انگلستان- کارگران جنبش اعضای عادی، شورشهایی را از پایین علیه آن سیاست حزبی و نیروهای بوروکراتیک اتحادیهی کارگری به راه انداختند که به نفع احیای انباشت سرمایه، تقاضای استرداد[۴۱] کرده بودند.
در آلمان، موجی از اعتصابهای غیررسمی وجود داشت که کاملاً سیاست محدودیت دستمزد که مورد حمایت سوسیال دموکراتها بود را از بین برد. در فرانسه، می ۶۸ بود و در ایتالیا پاییز داغ ۱۹۶۹. در انگلستان، اعتصاب معدنچیان دولت را سرنگون کرد.
این موج مقاومت طبقهی کارگر، یورش و تهاجم کارفرمایان برای احیا و تقویت سودآوری را کند کرد؛ اما رکود شدید سالها ۱۹۷۴ و ۱۹۷۵، دگرگونی عمدهای به بار آورد؛ بهویژه افزایش بیکاری که نیروی کارگر را تحلیل برد و توان مبارزهی آنها را تضعیف کرد. بنابراین راهی گشوده شد تا گام به گام دستمزدها محدود شود و دولت هزینهکرد خود را کم کند؛ چیزی که دیر یا زود حمایت رهبران رسمی سوسیال دموکرات و حزب کار را در هرکشوری به دنبال داشت.
سونکارا:
آیا همهی اینها باید سرنگون میشد؟ آیا مسیر اصلاحاتی وجود ندارد که از درون اصلاحاتی که میگویید سر بر آورد؟ یا آیا میتوانیم بگوییم که جز اینکه نوعی وقفهی ضدسرمایهدارانه زمانی در دههی ۱۹۷۰ به وجود آمده بود، ما نتوانستهایم جلوی موقعیتی را بگیریم که تا به امروز از آن رنج میبریم؟
برنر:
فکر میکنم امروز روشن است که، با وجود سقوط کوتاهمدت نظم سرمایهدارانه، فشارهای سیاسی و اقتصادی نیرومندی وجود داشت که جای هیچ گونه تعجبی باقی نمیگذارد که چرا اکنون در این نقطه ایستادهایم.
ازیکسو، واکنشهای اقتصادی سرمایه به مشکلات سودآوری خودش، صرفاً مشکلات را بدتر کرده است. نرخ کاهش یافتهی بازگشت سود[۴۲]، انگیزههای سرمایهدارن را برای سرمایهگذاری و استخدام کردن کاهش داده است. همزمان، دولت و سرمایه را تشویق کرده تا رشد مصارف و هزینهها و مخارج اجتماعی را کاهش دهند تا اینکه بهواسطهی کاهش هزینهی تولید، سودآوری را بالا ببرند. نتیجهی آن کاهش هر دم روبهکاهش رشد تقاضای کالاهای سرمایهای و کالاهای مصرفی و خدمات دولتی بوده است و همین موضوع فشارهای وخیمتری را بر نرخ بازگشت سود وارد میکند.
واکنشهای سیاسی از سوی احزاب کار و سوسیال دموکرات درست مانند واکنشهای حزب دموکرات، زیر پای خود آنها را سست کرده است. برای این نیروها، پذیرش تخطیناپذیری سودآوری و مالکیت و دارایی سرمایهای، هرگونه فاصلهگیری از سیاست ریاضت اقتصادی را ناممکن و باورناپذیر کرده است.
با وجود این، تداوم ناشی از سقوط تقاضای کل[۴۳] به این معنا بوده است که حفاظت از نرخ بازگشت سود شرکتها حتی با حداقلیترین افزایش دستمزدها یا هزینهکردهای اجتماعی، کمترین هماهنگی و همخوانی را داشته است و به نظر میرسد که مستلزم تقلیلگرایی مطلق این احزاب بوده است.
این اتفاق به این خاطر رخ میدهد که بخش مالی فراتر از هر بخش دیگری میتواند توزیع رو به بالای درآمد[۴۴] را به افراطیترین شکل ممکن به یکدرصد بالای جامعه، ممکن کند و به همین دلیل است که چرخش به سمت حوزهی مالی تا این حد رایج است. به نظر میرسد برای کسانی که از دسترسی کافی به این حوزه برخوردارند، این موثرترین شیوه برای محافظت از رشد سود سرمایهای و شرط لازم و عنصر اجتناب ناپذیر برای هر کس و هر آن چیزی است که تحت [سیطرهی] هنجار غالب تولید[۴۵] قرار دارد. این [واقعیت] هم که گسترش مالی مقارن با تشدید روبهفزونی فروپاشیهای اقتصادی-مالی است؛ و نیز کاهش مطلق درآمد برای بخشهای رو به گسترش جمعیت، هزینهی اجتنابناپذیر حفظ سلامت اقتصاد قلمداد میشوند.
اینواقعیت که احزاب سوسیال دموکرات اروپای غربی درست مانند حزب دموکرات، در برقراری ائتلاف با بخش مالی از خود تردید نشان ندادهاند، به شکلی «سطحی» پارادوکسیکال به نظر میرسد؛ اما این امر منطقاً از بیمیلی آنها برای به چالش کشیدن مناسبات مالکیت سرمایهدارانه نشأت میگیرد و نیز، مانند هر بازیگر دیگری در زمین سیاسی سرمایهداری، از پذیرش اولویت سود برای پویایی اقتصاد و نتیجتاً برای استانداردهای زندگی طبقهی کارگر. اذعان به این که ارتقای مالی، امروزه بخشی از کاهش درآمدهای کارگران است، به سادگی پذیرفتن اجتنابناپذیر بودن آن چیزی است که بهعنوان آسیب ثانویه[۴۶] شناخته میشود.
هنوز این واقعیت به قوت خود باقی است که ارادهی سوسیال دموکراسی رسمی و نیروی کار برای متحد شدن با سرمایهی مالی، دلالتها و استلزامات مهمی برای سیاست پیشرو دارد و در عین حال، راههای واقعی برای مقاومت را نیز میگشاید. حمایت از سودآوری سرمایهدارانه، همیشه از طریق شرط لازم دانستن، بالا بردن ارزش مازاد[۴۷] برای سرمایهگذاری و برای رشد استانداردهای زندگی، موجه جلوه داده شده است. اما امروزه، با گسترش بخش مالی، ارتباط میان سود، رشد و دستمزدهای کارگران، تا حد زیادی گسسته شده است.
بنابراین، نیروهای اصلاحطلب تبدیل به موتورهای محرک غارت شدند که بر انتقال عظیم درآمدها از جیبهای میلیونها کارگر به جیبهای مشتی سرمایهدار نظارت میکردند. این موضوع، هر روزه برای بخشهای بزرگتری از مردم آشکارتر میشود. این شرایط زمینهای میتواند به ما کمک کند تا میل اصلاحگری سنتی را که هنوز مبارزه برای اصلاحات را رها نکرده است، به سوی جریان چپ، نشان دهد.
به نظرم میرسد که بسیار مهم است که برنی سندرز از جایی به جای دیگر میرود و در میتینگهایی شرکت میکند که سیهزار نفر مخاطب دارد؛ جرمی کوربین نیز همینطور است. اینها نشانههای بسیار مهم از زمین درحال تغییر برای سازماندهی واقعی است.
باسکارا:
حتی بدون این سازماندهی، آنچه که دربارهی کوربین و سندرز جالب است طرد ظاهری کل صحنهی سیاسی از سوی طرفداران آنهاست.
برنر:
جوشش بیسابقهی تودهای در سالهای ۲۰۱۱-۲۰۱۲ که در میادین یونان و اسپانیا متمرکز بود، بهوضوح نیاز به گسست به سوی چپ و برگذشتن از سوسیال دموکراسی و به چالش کشیدن سرمایهداری از جایگاه دموکراسی بیواسطه را طرح کرد. اما آنها هرگز قادر نبودند که نیروهای خود را به منظور اصلاحات بزرگ از بیرون بسیج کنند؛ آنچنانکه نیروهای معترض کارگری در اوایل دههی ۱۹۳۰ انجام دادند؛ با این اوصاف، تشکیل انجمنهای کارگری مانند کمیتههای کارگری انتظار زیادی است.
هدف سیریزا و پودموس به دست گرفتن قدرت بود؛ اما آنها به قدرت رسیدن را تقریباً به طور کامل در شیوهی انتخاباتی تعریف کرده بودند و بنابراین در اجرا کردن وظیفهی اجتنابناپذیرِ بازسازی جنبشهای تودهای در کارخانهها و ادارات و خیابانها شکست خوردند. در نتیجه، گرایش آنها به این سمت بود که سوسیال دموکراسی نئولیبرالشده و مالیشده را با نسخهی قدیمیتری از همین گرایش جایگزین کنند، به رغم این واقعیت که برای نزدیک به چهل سال این نسخهی قدیمیتر به طور کامل به سیاست ریاضت اقتصادی تسلیم شده بود.
امروزه ما با اندکی وقفه و سکون روبرو هستیم؛ اما این به معنای شکست نیست. برای من روشن است که بیگانگی از سیستم و مخالفت با آن به سرعت در حال رشد است. آنچه باید دربارهاش اندیشید این است که جنبشهای جدید از کدام نقطه سرچشمه میگیرند و فرم سازمانی که خواهد توانست سطحی از مبارزه و نوآوری سیاسی را حفظ کند کدام است؛ سازمانی که برای به چالش کشیدن سرمایهداری ضروری خواهد بود.
لطفا در نقل و ارجاع به مطالب، با ذکر نام آبسکورا و مشخصات تهیهکنندگان مطالب، حقوق ما را محترم بشمارید.
متن اصلی:
https://www.versobooks.com/blogs/2625-the-dynamics-of-retreat-an-interview-with-robert-brenner
[۱] Bhaskar Sunkara
[۲] Robert Brenner
[۳] این گفتوگو نخستینبار در مجله ژاکوبین به چاپ رسیده است.
[۴] New Deal
[۵] Big Capitalists
[۶] open shop
کارگاهی که کارگران آن ملزم به عضویت در اتحادیه کارگری نیستند- م
[۷] Great Depression
[۸] Hoover
[۹] . the incoming Roosevelt administration
[۱۰] National Industrial Recovery Act
[۱۱] mass strike upsurge
[۱۲] Minneapolis
[۱۳] Newly active workers
[۱۴] Social Security Act
[۱۵] Fair Labor Standard Act
[۱۶] Wagner Act
[۱۷] روز یادبود آمریکاییهایی که در لباس ارتش این کشور جان خود را از دست دادهاند – م
[۱۸] discontinuously
[۱۹] cyclical fashion
[۲۰] Progressive Era
دورهای از کنشگری اجتماعی و اصلاح سیاسی در آمریکا بود که از ۱۸۹۰ تا ۱۹۲۰ به طول انجامید؛ هدف اصلی آن حذف فساد در حکومت بود- م
[۲۱] The Great Society
این اصطلاح اشاره به مجموعه ای از برنامههای داخلی در ایالات متحد دارد که در سالهای ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۵ ازسوی جانسون، رییس جمهور دموکرات وضع شد و هدف اصلی آن حذف فقر و بیعدالتی نژادی بود- م
[۲۲] Trade Union Educational League
[۲۳] Craft Unionism
اتحادیهی صنفی اشاره به الگویی از اتحادیههای کارگری دارد که کارگران بر مبنای مهارت های ویژهشان سازماندهی میشوند. این نوع اتحادیه در مقابل اتحادیههای صنعتی قرار میگیرد که تمام کارگران یک صنعت مشابه در اتحادیهای یکسان سازماندهی میشوند؛ بدون درنظرگرفتن تفاوتهای مهارتیشان- م
[۲۴] Shop floor
[۲۵] A.J. Muste
[۲۶] rank-and-file movement
اصطلاحی فراگیر برای اشاره به گروههای چپ مبارز غیررسمی در میان اتحادیههای کارگری که عموماً با سلسلهمراتب رسمی مخالفت میکنند و با خطر اخراج مواجه میشوند؛ این جنبش در میان کارگران فولاد و آهن ایالات متحد در سال ۱۹۳۴ رشد کرد- م
[۲۷] Flint Sit-Down Strike
[۲۸] the winner-take-all, first-past-the-post
براساس این نوع نظام انتخاباتی، نامزدی که درمقایسه با سایر داوطلبان آرای بیشتری کسب کند، پیروز انتخابات است و مبتنی بر این قاعده مشهور است که نفر اول پست را به دست میآورد- م
[۲۹] industrial unionism
[۳۰] labor officialdom
[۳۱] skyrocketing unemployment
[۳۲] CP militants
[۳۳] modus vivendi
[۳۴] National Labor Relations Board
[۳۵] توافقی که حسب آن میزان دستمزد کارگران متناسب با افزایش سطح بهرهوری آنان افزایش مییابد – م
[۳۶] مقصود همان ایدهی هزینهکرد فراتر از ظرفیتهای درآمدی کینزی با هدف افزایش بالندگی اقتصاد، تحریک اشتغال و بهبود ظرفیتهای مصرف و بهرهمندی عمومی است – م
[۳۷] health insurance
[۳۸] retirement pension support
[۳۹] mini welfare states
[۴۰] مقصود برنر آن است که سازوکارهایی که «خرده دولتهای رفاهی» مینامد و به میانجی اتحادیههای منفرد شکل میگرفتند، به کارفرمایان اجازه میدادند که اشکال پیچیدهتری از استثمار نیروی کار را در دستور کار قرار دهند، زیرا برای آنان هدف تنها دست یافتن به آرامشی مستمر در روابط کار و تولید نبود، بلکه میخواستند به این ترتیب رابطهی صریحتری میان افزایش دستمزد و افزایش بهرهوری برقرار کنند – م
[۴۱] givebacks
[۴۲] reduced rate of return
[۴۳] aggregate demand
[۴۴] upward distributions of income
[۴۵] prevailing more of production
[۴۶] collateral damage
[۴۷] surpluses
دیدگاهتان را بنویسید